responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 225


خبر آمدن برادران يوسف به مصر از بهر طعام خريدن پس هفت سال فراخى بگذشت و سالهاى تنگى اندر آمد . نخستين سال هيچ برندرويدند و آنچه داشتند بخوردند ، [ دوم سال همچنين ] ، و سال سديگر قحط اندر آمد و خبر به جهان اندر شد كه بر روى زمين كسى گندم ندارد مگر ملك مصر ، و از چهار گوشهء جهان روى به مصر نهادند با خواسته ها ، و يوسف همى فروخت و خواسته همى ستد ملك را و به خزينه اندر همى نهاد ، و رسمى بنهاد كه هر مردى را يك خروار بيش ندادى . و اندر بيابان كنعان آنجا كه چاه ابراهيم بود كه مقام يعقوب بود و فرزندانش ، قحط خاست و كس طعام نيافت ، و خبر آمد كه به جهان اندر بجز به مصر طعام نيست ، و خزينه دار ملك مسلمان است و دين ابراهيم دارد و با مردم نيكويى كند .
و يعقوب از غم يوسف نابينا شده بود ، فرزندان را گفت : به مصر رويد و درم ببريد و لختى طعام بياريد كه من ايدون شنيدم كه آن ملك را خزينه دارى [ هست ] مسلمان بر دين ابراهيم عليه السّلام ، و او را بگوييد كه ما فرزندان ابراهيم خليليم ، مگر شما را محابا كند . گروهى گويند : هر ده پسران را بفرستاد و آن پسر كه برادر يوسف بود به يادگار باز داشت . ايشان از پيش پدر برفتند و چون در مصر آمدند و پيش يوسف شدند ، يوسف ايشان را بشناخت و ايشان يوسف را نمىشناختند كه او را با عزّ ديدند و ملك ، چنان كه خداى گفت : * ( وَجاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْه 12 : 58 ) * . يوسف ايشان را

225

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 225
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست