نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 206
خبر زليخا با يوسف عليه السّلام خداى عزّ و جلّ گفت : * ( وَراوَدَتْه الَّتِي هُوَ في بَيْتِها عَنْ نَفْسِه وَغَلَّقَتِ الأَبْوابَ 12 : 23 ) * . زليخا چنين يوسف را ديد ، مر او را دوست گرفت . چون شش سال به خانهء ايشان اندر ببود و بيست و سه ساله شد ، زليخا از وى صبر نتوانست كردن ، او را به خويشتن خواند ، و يوسف او را اجابت نكرد . تا يك روز يوسف به خانه اندر خفته بود . زليخا به خانه اندر شد و در سراى ببست و يوسف را بيدار كرد و او را گفت : * ( هَيْتَ لَكَ 12 : 23 ) * ، اى هلم الى . گفتا : بياى كه خويشتن را بسوى تو آراستم . يوسف گفت : * ( مَعاذَ الله إِنَّه رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّه لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ 12 : 23 ) * . زنهار از خداى بترس كه من از خداى ترسم و اين شوى تو كه خداوند من است و مرا نيكو همى دارد و به جاى من نيكويهاى فراوان كرد و همى كند ، و من با وى اين بىوفايى نكنم . و اندر اين يكى سخن است بيرون از اين كتاب ، بدان و آگاه باش كه يوسف دست از زنا از بهر خداى را عزّ و جلّ باز داشت نه از بهر شوى زليخا ، و از بهر آن گفت زليخا را از شوى تو ترسم كه او را ترس و بيم از خداى نبود و او را بيم از شوى بود ، ازيرا يوسف او را از شوى بيم كرد و از بىوفايى بترسانيد . پس زليخا دست از وى باز داشت و او را به زنا خواند ، چنان كه گفت : * ( وَلَقَدْ هَمَّتْ به وَهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّه 12 : 24 ) * . زليخا آهنگ او كرد و يوسف نيز آهنگ او كرد . اگر نه آن بودى كه يوسف برهان خداى تعالى بديدى ، و چون برهان بديد آهنگ نكرد ، چه آهنگ زنا زن كرد
206
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 206