نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 156
خبر ديدن ابراهيم مر اسماعيل را عليهما السلام از پس آنكه زن خواست پس ابراهيم عليه السلام آن سال به ديدار اسماعيل آمد بر براق و هاجر را مرده يافت و اسماعيل به خانه نبود . ابراهيم فراز رسيد و اسماعيل را طلب كرد و زنش بيرون آمد . نه ابراهيم او را شناخت و نه زن اسماعيل ابراهيم را ، گفت : تو كيستى ؟ گفت : من زن اسماعيلم . گفت : شوى تو كجاست ؟ گفتا : به صيد رفته است . گفت : كى ترا به زنى كرده است ؟ گفت : امسال ، مادرش بمرد و مرا به زنى كرد . ابراهيم خواست كه او را بيازمايد گفت : مهمان خواهى و خوردنى چيزى دارى ؟ و آن زن مهترزادهاى بود ابراهيم را نشناخت و او را بنشاند و نگفت فرود آى و سخن نيكو نگفت . ابراهيم بازگشت و زن را گفت : چون شوى تو باز آيد او را بگوى كه اين آستانه بر در تو نيكو نيست ، اين را بگردان و به ديگرى بدل كن ، و برفت و باز بر ساره آمد . چون اسماعيل باز خانه آمد از صيد ، زن او را گفت مردى آمد و چنين و چنين گفت . اسماعيل گفت : اى زن ! آن پدر من بود ، ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام ، و اين آستانهء در كه فرمود توى . مرا همى فرمايد كه ترا دست باز دارم و زنى ديگر كنم . زن گفت : تو بهتر دانى . اسماعيل آن زن را دست باز داشت و زنى ديگر بخواست هم از آن قوم جرهم . ايشان همه بتپرست بودند و اسماعيل خداى پرستيدى . پس چون سال بر آمد ، ابراهيم به ديدار اسماعيل آمد و او را نيز به خانه نيافت . زنش را
156
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 156