responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 157


گفت : تو كيستى ؟ گفت من زن اسماعيلم . او را نشناخت گفت : ترا كى به زنى كرد ؟
گفت : امسال ، و آن زن كه داشت ، دست باز داشت . ابراهيم گفت : چيزى خوردنى دارى ؟ گفتا : دارم فرود آى . گفتا : نيايم . زن سبك به خانه اندر شد و گوشت آورد پخته و شير و خرما ، و او را بنواخت و عذر خواست و گفت : ما مردمانىايم بيابانى ، ما را گندم نبود و طعام ما اين شير بود و گوشت . ابراهيم گفت : خداى بر اين شير و گوشت بركت كناد .
پيغامبر ما عليه السلام گفت : اگر آن زن لختى گندم يا جو پيش ابراهيم بردى تا ابراهيم بر آن دعا كردى ، [ به ] بركت [ او ] همچنانكه به مكه گوشت و شير فراخ است ، گندم و جو فراخ بودى تا از جايى ديگر نبايستى آوردن .
پس آن زن اسماعيل مر ابراهيم را بسيار عذر خواست ، گفت : فرود آى . نيامد و از آن طعام نخورد ، و زن گفت : اگر طعام نخورى بارى باش تا سر و رويت بشويم كه سخت پر گرد و خاك است . ابراهيم پاى راست از براق بگردانيد ، و سنگى بود بر در سراى اسماعيل ، بزرگ و بلند ، پاى راست بر آن سنگ نهاد و پاى چپ همچنان در ركاب اندر داشت . زن آب بياورد و سر و روى ابراهيم از گرد و خاك بشست ، و ابراهيم پاى از سنگ بر گرفت و بر براق نشست و نشان انگشت پاى ابراهيم بر آن سنگ اندر بماند . و آن سنگ است كه امروز مقام ابراهيم است . پس چون ابراهيم بازگشت ، اين زن را گفت : چون شوى تو بيايد ، بگوى كه اين آستانهء در تو سخت نيكو است . نگه دار . و ابراهيم بازگشت و سوى ساره آمد .
چون اسماعيل عليه السلام سوى خانه آمد ، زن او را اين خبر بداد . اسماعيل شاد شد گفت : اى زن ! آن [ b 29 ] پدر من بود ، ابراهيم خليل الرحمن ، و آن آستانهء در تويى .
اسماعيل دل بر آن زن بنهاد و او را فرزندان آمد بسيار ، هم در آن خانهء مكه .

157

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 157
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست