نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 155
فرزندى بود نام او اسحق ، و برفت و قوم لوط را هلاك كرد . و ليكن قصهء آن خود بيايد اندر اين كتاب . پس چون اسماعيل پنج ساله شد ، اسحق اندر آن سال از مادر بزاد . و اسماعيل آنجا بزرگ همى شد و اسحق اينجا ، تا اسحق ده ساله شد و اسماعيل پانزده ساله . پس هاجر بمرد و اسماعيل او را به گور كرد به مكه ، و خواست كه از سر آن چاه برود . مهتران و مردمان جرهم او را گفتند : اينجا خود جاى تو است و مادر تو ما را ايدر آورد ، ما همه فرمانبردار توايم و پروردهء نعمت توايم ، از ايدر مرو . پس مردمان گفتند : اين چاه از آن اين مرد است ، اگر اين مرد از اينجا برود ، ترسيم كه اين آب خشك شود . گفتند پس حيلتى كنيم تا او را ايدر بداريم ، و مرد جوان را به هيچ چيز نتوان داشتن مگر به زن . پس آن مهتران ايشان گفتند اين دختر خويشتن را به زنى به وى دهيم . گفتند : نيك آيد . پس آن مهتر دختر خويش را به وى داد و اسماعيل آنجا با ايشان بماند . و ايشان را كار صيد كردن بودى ميان كوهها اندر و به باديه اندر .
155
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 155