responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 965


وآله وسلم ) فرستاد ، ميمونه گفت : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم سپاهى فرستاد و مشغول تقسيم صدقه ( زكات ) بين آنها شد بطورى كه وقت نماز عصر رسيد ، برنامه حضرت اينطور بود كه هميشه قبل از عصر دو ركعت يا بيشتر نماز مىخواند ( كه بواسطه تقسيم صدقه نتوانست قبل از عصر نافله بخواند ) لذا نماز عصر را خواند و بعد از آن نمازى را كه قبل از عصر مىخواند بعد از عصر خواند . حضرت دوست داشت كارى را كه انجام مىداد ، بر آن مداومت نمايد . . . احمد روايت كرده از ميمونه كه زمانى كه نافله عصر پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فوت مىشد ، بعد از نماز آنرا بجاى مىآورد . . .
< فهرس الموضوعات > حاكم حمص را مىزند تا با مردم مدارا نكند ! !
< / فهرس الموضوعات > حاكم حمص را مىزند تا با مردم مدارا نكند ! !
- كنز العمال ج 4 ص 552 11626 - عطية بن قيس مىگويد : عمر سعيد بن عامر را فرمانده سپاه حمص كرد موقعى كه سعيد پيش عمر آمد ، عمر او را با تازيانه زد ، سعيد گفت اگر بر ما سخت بگيرى و اذيت كنى ، صبر مىكنيم و اگر ببخشى تشكر مىكنيم ، عمر خجالت كشيد و تازيانه را انداخت ، گفت چرا آنقدر در گرفتن خراج و ماليات مسامحه كرده و بر مردم آسان مىگيرى ؟ سعيد گفت تو خودت دستور دادى از كشاورز چهار دينار بيشتر نگيريم ، ما هم نه كم گرفتيم نه زياد ، فقط به آنها مهلت داديم تا هنگام جمع‌آورى غلات آن را بپردازند . عمر گفت تا زمانى كه زنده هستم ترا بر كنار نخواهم كرد .
< فهرس الموضوعات > مانور تازيانه‌هاى عمر بر سر وزراء و فرماندهان سپاه ! !
< / فهرس الموضوعات > مانور تازيانه‌هاى عمر بر سر وزراء و فرماندهان سپاه ! !
- تاريخ مدينه ج 3 ص 833 مردم هنگام تابستان به جنگها و جبهه‌ها مىرفتند و زمستان در مدينه جمع شده و ابو درداء با آنها نماز مىخواند . يكبار كه در زمستان جمع شده بودند ، عمر مخفيانه نزديك آنها رفت و هنگام شب به غلامش گفت : بلند شو ، برويم سراغ يزيد بن ابي سفيان تا ببينيم مجلس شب‌نشينى او با دوستانش كه با چراغ و ديباج و حرير تزئين شده چگونه است . البته آنها تا ندانند تو كى هستى ، راهت نخواهند داد ، غلام مىگويد رفتيم ، سلام كرديم ، پرسيدند كيستى ؟ گفتم كسى كه شما از او خوشتان نمىآيد ، اين عمر خليفه مسلمين است . عمر گفت در را ببند ، سپس با تازيانه او ( يزيد

965

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 965
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست