سپس نزد على عليه السلام آمد ، گفت : بيا تا بيعت كنم ، بخدا قسم هيچكس از تو سزاوارتر براى اين مقام نيست ، عدهاى از مردم هم دور حضرت جمع شده تا بيعت كنند ، حضرت به آنها فرمود ، چنانچه واقعا تصميم به بيعت داريد فردا بعنوان بيعت سربتراشيد . فرداى آنروز فقط سه نفر آمدند . خبر به ابوبكر و عمر رسيد كه عدهاى از مهاجرين و انصار در خانه عليه السلام و فاطمه ( عليها السلام ) جمع شدهاند ، لذا جماعتى از طرفداران ابوبكر و عمر به خانه حضرت هجوم آوردند كه على ( عليه السلام ) با شمشير بيرون آمد كه عمر با حضرت روبرو شد و حضرت را زمين زده و شمشير حضرت را شكست سپس به داخل خانه ريختند كه فاطمه ( عليها السلام ) بيرون آمد و فرمود از خانه من بيرون رويد وگرنه بخدا قسم موهايم را پريشان كرده و به درگاه خدا شكايت خواهم كرد لذا همه از خانه بيرون رفتند . بالاخره پس از مدتى يكى بعد از ديگرى با ابوبكر بيعت كردند ولى حضرت على ( عليه السلام ) تا شش ماه يا چهل روز بيعت نكرد . < فهرس الموضوعات > دشمنى ابوبكر و عمر با خالد بن سعيد بن عاص < / فهرس الموضوعات > دشمنى ابوبكر و عمر با خالد بن سعيد بن عاص - تاريخ طبرى ج 2 ص 586 ابو جعفر مىگويد : علت آنكه ابوبكر ، خالد بن سعيد را عزل كرد اين بود . ابن حميد . . . از عبدالله بن ابي بكر روايت مىكند ، پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم خالد بن سعيد از يمن برگشت ، و تا دو ماه با ابوبكر بيعت نكرد ، مىگفت ، رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم مرا امير كرده و تا زمان وفات هم مرا عزل نكرد . روزى على ( عليه السلام ) و عثمان را ديد ، گفت اى فرزندان عبد مناف ! شما براى خلافت سزاوار بوديد ، اما ديگران به آن رسيدند . ابوبكر كه به درد خلافت نمىخورد ، عمر هم از آن بعنوان حربه عليه مخالفين خود استفاده خواهد كرد و از آنها انتقام خواهد گرفت . هنگامى كه ابوبكر شام را فتح كرد ، خالد بن سعيد را حاكم يك چهارم سرزمين شام كرد ، عمر به او اعتراض كرد ، چرا چنين كارى كردى ؟ ! مگر او نبود كه آن حرفها را مىزد و چنين و چنان كرد ، و بالاخره آنقدر گفت تا آنكه ابوبكر خالد بن سعيد را عزل نمود و يزيد بن ابوسفيان ( برادر معاويه ) را بجاى او گمارد . . . < فهرس الموضوعات > ابان بن سعيد اموى < / فهرس الموضوعات > ابان بن سعيد اموى - اسد الغابه ج 1 ص 37