responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 862


الآن موسم حج است و عموم مردم از خاص و عام در اين جا جمع اند ، و من مىترسم سر و صدا راه بيفتد و حرفهاى تو آنگونه كه هست به مردم نرسد و هر كس براى خود چيزى برداشت كند . بگذار به مدينه كه رفتيم ، اصحاب از مهاجرين و انصار همه هستند و هر چه را بگوئى مىفهمند و عمل مىكنند . عمر هم گفت : به محض آنكه رسيديم ، صحبت خواهم كرد . ابن عباس مىگويد : به مدينه كه رسيديم ، جمعه همان هفته براى شنيدن صحبتهاى عمر به مسجد رفتم تا جائى بگيرم . سعيد بن زيد را ديدم زودتر از من آمده و جا گفته ، كنار او پاى منبر نشستم . ظهر كه شد ، عمر آمد ، به سعيد گفتم : آمد ، امروز مىخواهد چيزهائى بگويد كه هرگز قبلا نگفته است ، سعيد عصبانى شد و گفت : يعنى چه مىخواهد بگويد ؟ هنگامى كه عمر روى منبر نشست ، مؤذن اذان گفت ، سپس عمر پس از حمد و ثناى الهى گفت : امروز بايد چيزهائى بگويم ، هر كس آنها را بتواند بفهمد و حفظ كند ، براى ديگران بگويد و هر كس نمىفهمد ، نگويد كه اگر كسى به من دروغ ببندد ، حلال نخواهم كرد . خداوند محمد ( صلى الله عليه وآله ) را بحق فرستاد و كتاب بر او نازل كرد ، در ميان آنچه كه نازل شده بود ، آيه رجم بود كه به آن عمل مىكرديم ( كه الان ديگر آن آيه نيست ) و همچنين آيه ( لا ترغبوا عن آبائكم فانه كقربكم ان ترغبوا عن آبائكم ( نيز جزو قرآن بود ) كه الآن حذف شده است ) خبردار شده‌ام ، بعضى گفته‌اند : اگر عمر بميرد ، با فلانى بيعت خواهم كرد . كسى فريب نخورد كه بيعت با ابوبكر اشتباهى و ناگهانى و از روى دستپاچگى صورت گرفت ، البته خداوند شر آنرا دفع كرد . اما اينرا هم بدانيد كه ديگر مثل ابوبكر در ميان شما نيست . هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از دنيا رفت ، على ( عليه السلام ) و زبير و همراهان آنها با ما مخالفت كرده و در خانه فاطمه ( عليها سلام ) گرده آمدند . انصار هم با ما مخالفت كرده در جاى ديگر جمع شدند ، مهاجرين هم گرد ابوبكر را گرفتند . به ابوبكر گفتم : بيا ، به سراغ انصار برويم . در راه دو تن را ديديم كه از شركت‌كنندگان در جنگ بدر بودند ، پرسيدند ، كجا مىرويد ؟ گفتيم : به سراغ انصار . گفت : برگرديد ، هر برنامه‌اى داريد ، خودتان انجام دهيد . گفتيم : خير ، بايد نزد آنان برويم . انصار در سقيفه بنى ساعده جمع بودند . شخصى آنجا دراز كشيده بود ، پرسيدم : كيست ؟ گفتند : سعد بن عباده . پرسيدم : ناراحتىاش چيست ؟ گفتند : بيمار است ، يكى از انصار برخاست و گفت : ما انصار ، پرچمداران و سپاه اسلام و پيروان پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) هستيم ، زمانى كه كه شما او را رانديد و بيرون كرديد ، ما بوديم كه از حضرت حمايت نموديم . حال اينها مىخواهند ما را خوار كرده و

862

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 862
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست