إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)
كه آنها هم در اين حق شريكند . انصار مشغول مشورت بودند ، يكى از آنها گفت : اميرى از ماو اميرى از شما . عمر دست ابوبكر را گرفت و گفت : دو شمشير در يك غلاف نمىگنجد ، سپس گفت : اين آيه مخصوص كيست ( اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا ) ( آنگاه كه آندو در غار بودند ، او به دوستش گفت غمگين مباش خدا با ماست ) سپس دست ابوبكر را باز كرد و به آن زد و گفت : مردم با او بيعت كنيد كه همه بيعت كردند . < فهرس الموضوعات > عائشه ادعا مىكند : مردم متحير بودند ، با خطبه پدرش و عمر هدايت شدند ! ! < / فهرس الموضوعات > عائشه ادعا مىكند : مردم متحير بودند ، با خطبه پدرش و عمر هدايت شدند ! ! - بخارى ج 4 ص 193 عبدالله بن سالم . . . از عائشه روايت مىكند : . . . آنروز چقدر آن دو خطبه براىمردم نفع داشت ، عمر مردم را كه منافقين هم جزو آنان بودند ، ترساند كه مبادا دست به توطئه و تحريكاتى بزنند ، ابوبكر هم با خطبهاش مردم را هدايت كرد و حق را به آنان نشان داد ، مردم از مسجد خارج شدند در حاليكه اين آيه را مىخواندند ( وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل . . . ) < فهرس الموضوعات > ابوبكر سخن عباس را تصديق كرد و بسرعت بسوى سقيفه رفت ! ! < / فهرس الموضوعات > ابوبكر سخن عباس را تصديق كرد و بسرعت بسوى سقيفه رفت ! ! - مجمع الزوائد ج 5 ص 182 سالم بن عبيد كه از اصحاب صفه بود مىگويد : هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از دنيا رفت ، عمر گفت : نشنوم كسى بگويد : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از دنيا رفت ، كه با شمشير او را خواهم زد . . . ابوبكر گفت : اين بدن دوست و صاحب شما ، سپس دستور داد حضرت را غسل دهند ، آنگاه بيرون رفت ، مهاجرين مشغول مشاوره بودند ، گفتند : نزد انصار برويم كه آنها هم ( براى رسيدن به خلافت ) حق دارند . يكى از انصار گفت : اميرى از ما و اميرى از شما . عمر گفت : اين آيه مخصوص چه كسى است ( ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصحابه لا تحزن ) صاحب پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) چه كسى بود ، سپس دست ابوبكر را گشود و بر آن زد و گفت : مردم با او بيعت كنيد ، كه همگى بيعت كردند . و اسد الغابه ج 2 ص 247 و ج 3 ص 221 و سنن ابن ماجه ج 1 ص 520