فرماندهى را داشت ، همچنانكه پسرش دارد . او و پسرش محبوبترين مردم در نزد منند . به شما سفارش مىكنم درباره او به نيكى رفتار كنيد . او از بهترينهاى شماست آنگاه حضرت از منبر پائين آمد و به منزل رفت . اين قضيه روز شنبه دهم ربيع الاول اتفاق افتاد . مسلمانان از حضرت خداحافظى كرده و با اسامه خارج مىشدند . عمر هم جزو آنان بود . حضرت هم مرتبا سفارش مىفرمود : سپاه اسامه را حركت دهيد . . . < فهرس الموضوعات > * * * برخورد عمر با پيامبر صلى الله عليه وآله وممانعت او از وصيت آن حضرت ! < / فهرس الموضوعات > * * * برخورد عمر با پيامبر صلى الله عليه وآله وممانعت او از وصيت آن حضرت ! < فهرس الموضوعات > هر انسانى حق وصيت دارد جز پيامبر صلى الله عليه وآله ! ! < / فهرس الموضوعات > هر انسانى حق وصيت دارد جز پيامبر صلى الله عليه وآله ! ! - بخارى ج 5 ص 137 علي بن عبدالله . . . از ابن عباس روايت مىكند : هنگام وفات رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم عدهاى از رجال در خانه حضرت جمع شده بودند ، حضرت فرمود : كاغذى را بياوريد تا چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد . بعضى از حضار گفتند : درد به پيامبر فشار آورده ( به حرف او توجهى نكنيد ) كتاب خدا براى ما بس است ، اهل مجلس هر يك چيزى مىگفتند ، يكى مىگفت : بياوريد ، يكى مىگفت نياوريد و . . . هنگامى كه اختلاف بالا گرفت ، حضرت فرمود : از پيش من برويد ، عبيدالله مىگويد : ابن عباس مىناليد و مىگفت : اى واى ، اى واى كه نگذاشتند رسول خدا وصيتش را بنويسد ! < فهرس الموضوعات > اى پيامبر : ما ضمانت ترا از گمراهى نمى خواهيم ! ! ! < / فهرس الموضوعات > اى پيامبر : ما ضمانت ترا از گمراهى نمى خواهيم ! ! ! - بخارى ج 7 ص 9 معمر از عبيدالله بن عبدالله از ابن عباس روايت مىكند : هنگام وفات رسول خداصلى الله عليه ( وآله ) وسلم عدهاى حاضر بودند من جمله عمر بن خطاب پيامبر صلىالله عليه ( وآله ) وسلم براى من كاغذ و دفترى بياوريد تا چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد ، عمر گفت : او از درد چنين مىگويد ، مردم قرآن در ميان شماست ، قرآن ما را بس است . بين حاضرين اختلاف شد يكى گفت دفتر بياوريد ، يكى گفت نياوريد ، اختلاف كه بالا گرفت ، حضرت آنها را بيرون كرد . ابن عباس مىگفت مصيبت چه مصيتى مانع شدند كه رسول خدا وصيتش را بنويسد .