responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 628


اشك بود ، عباس و زنان حضرت اطرافش بودند ، اسامه جلو آمد و حضرت را بوسيد ، حضرت بدون آنكه صحبت كند ، دستها را به آسمان بلند كرد و سپس به اسامه ماليد ، اسامه مىگويد دانستم كه حضرت براى من دعا كرد . صبح دوشنبه به لشكرگاه خود برگشتم . آنروز حال حضرت بهتر شد ، و به اسامه فرمود : بنام و بركت خدا حركت كن ، اسامه خداحافظى كرد ، زنان حضرت از خوشحالى موهاى خود را شانه كردند ، ابوبكر جلو آمد و گفت : يا رسول الله بحمد الله حالتان خوب شد ، امروز ، روز آن يكى زنم دختر خارجه است ، اجازه بده نزد او بروم . حضرت هم اجازه داد . اسامه به اردوگاه خود برگشت و اعلام كرد همه به اردوگاه برگردند و اعلام حركت كرد ، آفتاب بلند شده بود ، اسامه سوار شد كه حركت كند ، كه فرستاده‌اى از طرف ام ايمن آمد كه حضرت از دنيا رفت . اسامه به مدينه بازگشت ، عمر و ابوعبيدة بن جراح همراه او آمدند ، هنگام غروب حضرت از دنيا رفت ، روز دوشنبه ، دوازدهم ربيع الاول ، مردم از لشكرگاه به مدينه بازگشتند ، بريدة بن حصيب پرچمدار اسامه پرچم را همانگونه كه بسته بود به خانه آن حضرت آورد و پاى درب آنرا بزمين فرو كرد . هنگامى كه با ابوبكر بيعت كردند ، ابوبكر دستور داد آن پرچم را بريده به خانه اسامه ببرد و آنرا باز نكند تا به جهاد بروند . بريده مىگويد : پرچم را به خانه اسامه برده و از آنجا با اسامه به شام رفته و برگشتيم وآن پرچم در خانه اسامه بود تا از دنيا رفت . اعراب هنگامى كه از وفات رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم باخبر شدند ، عده زيادى از آنان از دين برگشتند ، ابوبكر به اسامه دستور داد براى حركت به سوى جنگ و جبهه آماده شود ، بزرگان مهاجرين مانند عمر و عثمان و ابو عبيده و سعد بن ابى وقاص و سعيد بن زيد پيش ابوبكر رفته و گفتند : اعراب بر عليه تو شورش كرده‌اند ، لذا تو اين سپاه را متفرق نكن و بگذار بمانند تا در برابر آنهائى كه مرتد شده‌اند از تو حمايت كنند . ديگر آنكه در مدينه باشند ، مبادا به مدينه حمله آورد ، و زنان و فرزندان را مورد حمله و تجاوز قرار داده و اموالمان را غارت كنند . ابوبكر گفت : كسى ديگر حرف ندارد ؟ گفتند : نه . گفت : اگر درندگان هم مرا بدرند ، اين سپاه بايد برود ، من نمىخواهم اول كسى باشم كه حكم رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم را زير پا مىگذارم ، اما اگر اسامه اجازه بدهد ، عمر مىتواند نزد من بماند كه به او نياز داريم . اگر اسامه قبول كند ، كه هيچ و گرنه او را مجبور نخواهم كرد . اما اسامه پذيرفت و عمر را معاف كرد نزد ابوبكر بماند . ابوبكر گفت : واقعا راضى هستى عمر بماند ؟ گفت بله ، سپس سخنگوى ابوبكر اعلام كرد . همه آنهائى كه در زمان حيات آن حضرت مأمور به رفتن بودند ، باز هم آماده حركت شوند .

628

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 628
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست