فراموش كرديم كدام درخت بود ، سعيد گفت : اصحاب رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) آنرا نمىشناسند ، ولى شما مىشناسيد ، شما اعلم از آنها هستيد . ابن ابى شيبه در مصنف از نافع روايت مىكند : به عمر بن خطاب خبر دادند ، مردم پيش آن درخت كه در كنار آن بيعت واقع شد ، مىروند ( نماز مىخوانند و متوسل مىشوند ) عمر دستور داد درخت را قطع كنند . < فهرس الموضوعات > عمر دستور داد شجره بيعت رضوان را قطع كنند ! ! < / فهرس الموضوعات > عمر دستور داد شجره بيعت رضوان را قطع كنند ! ! - معجم البلدان ج 3 ص 325 آن درخت همان درختى است كه قرآن مىفرمايد ( اذ يبايعونك تحت الشجره ) و در حديبيه قرار داشت . به عمر بن خطاب گفتند مردم براى زيارت و تبرك نزد آن درخت مىروند ، عمر از ترس آنكه مبادا آن درخت مانند بت لات و عزى پرستيده شود ، دستور داد آنرا قطع كرده و نيست و نابودش كنند ، مردم يكوقت خبردار شدند كه اثرى از آن باقى نمانده بود . < فهرس الموضوعات > شواهدى وجود دارد كه عمر از قبل از حديبيه در نبوت پيامبر صلى الله عليه وآله شك داشته است ! ! < / فهرس الموضوعات > شواهدى وجود دارد كه عمر از قبل از حديبيه در نبوت پيامبر صلى الله عليه وآله شك داشته است ! ! - بخارى ج 3 ص 138 عبدان . . . . . از جابر بن عبدالله روايت مىكند : پدرم در جنگ احد به شهادت رسيد ، بدهى زيادى داشت و طلبكاران هم بشدت فشار مىآوردند . نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم رفته ، عرض كردم : از آنها بخواه ميوه باغ ما را بجاى طلبشان بردارند و پدرم را حلال كنند . اما آنها نپذيرفتند رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم باغ را به آنها نداد ، اما فرمود : فردا پيش شما خواهم آمد ، صبح كه شد ، تشريف آورد و دور درخت نخل طواف كرد و دعا كرد ميوه آن بركت پيدا كند ، همين طور هم شد ، آنقدر آن نخل خرما داد كه تمام بدهىهاى پدرم را دادم و مقدارى هم براى خودمان باقى ماند . نزد حضرت رفته قضيه را تعريف كردم ، حضرت رو به عمر كرد و فرمود : عمر ، خوب بشنو ! ! عمر گفت ، آيا ما نمىدانيم شما رسول الله هستيد ؟ ! بخدا تو رسول خدائى ، ( اينكه حضرت به عمر مىفرمايد خوب بشنو ، اشاره به اينست كه عمر درباره آن حضرت ترديدهائى داشت )