responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 538


وانمود مىكند كه در صدد برهم زدن صلح نبوده است ! ! هشام بن عمار . . . از ابن عمر ( پسر عمر ) روايت مىكند : مردم در حديبيه گرد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم در زير درخت گرد آمده و با حضرت بيعت كردند . عمر از دور ديد ، به پسرش عبدالله گفت : برو ببين مردم چه مىكنند ، عبدالله رفت و ديد مردم در حال بيعت كردند ، او هم بيعت كرد و برگشت ، و به عمر خبر داد ، او هم رفت و بيعت نمود .
< فهرس الموضوعات > با آنكه بخارى هميشه در پى پوشاندن عيبهاى عمر است ، اما اعتراف مىكند كه هنگام بيعت ، او در تلاش براى جنگ بود ، گويا او تصميم گير بود ، نه پيامبر صلى الله عليه وآله ! !
< / فهرس الموضوعات > با آنكه بخارى هميشه در پى پوشاندن عيبهاى عمر است ، اما اعتراف مىكند كه هنگام بيعت ، او در تلاش براى جنگ بود ، گويا او تصميم گير بود ، نه پيامبر صلى الله عليه وآله ! !
- بخارى ج 5 ص 69 < فهرس الموضوعات > تلاش عمر براى بر هم زدن صلح كه پيامبر صلى الله عليه وآله آنرا با دعوت مسلمين به بيعت خنثى نمود ! !
< / فهرس الموضوعات > تلاش عمر براى بر هم زدن صلح كه پيامبر صلى الله عليه وآله آنرا با دعوت مسلمين به بيعت خنثى نمود ! !
- بخارى ج 5 ص 69 شجاع بن وليد از نضر بن محمد از صخر از نافع روايت مىكند : مردم مىگويند پسر عمر زودتر از پدرش مسلمان شد . ولى اينطور نيست ، بلكه در صلح حديبيه ، عمر عبدالله پسرش را فرستاد تا اسب او را كه نزد فلان انصارى بود بگيرد تا در جنگ از آن استفاده نمايد . در حاليكه در همان موقع مردم در زير درخت مشغول بيعت با رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) و سلم بودند و عمر خبر نداشت . عبدالله رفت و بيعت كرد . سپس اسب را گرفت و نزد پدرش عمر برد . كه آماده جنگ شده بود . به او خبر داد كه مردم دارند بيعت مىكنند . عمر هم رفت و بيعت نمود . بهمين خاطر معروف شد كه پسر عمر زودتر از پدرش مسلمان شد .
مردم همه در اطراف پيامبر صلى الله عليه وآله جمع بودند جز عمر و حزب او ! ! هشام بن عمار . . . . . . از ابن عمر ( پسر عمر ) روايت مىكند : مردم در حديبيه گرد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم در زير درخت گرد آمده و با حضرت بيعت كردند . عمر از دور ديد ، به پسرش عبدالله گفت : برو ببين مردم چه مىكنند ، عبدالله رفت و ديد مردم در حال بيعت كردند ، او هم بيعت كرد و برگشت ، و به عمر خبر داد ، او هم رفت و بيعت نمود .

538

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 538
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست