responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 521


< فهرس الموضوعات > براى آنكه دامن عمر را از ننگ فرار پاك كنند ، گفتند كه محمد بن مسلمه پرچم را گرفت ! !
< / فهرس الموضوعات > براى آنكه دامن عمر را از ننگ فرار پاك كنند ، گفتند كه محمد بن مسلمه پرچم را گرفت ! !
- اسد الغابه ج 4 ص 21 ابو البركات حسن بن محمد بن هبة الله دمشقى . . . . . از بريده روايت مىكند : در روز خيبر ابوبكر پرچم را گرفت ، فرداى آن عمر پرچم را گرفت ، ( همه دست از پا درازتر برگشتند ) رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرمود : پرچم را به دست كسى خواهم سپرد كه تا خيبر را فتح نكند بر نخواهد گشت . فردا صبح حضرت نماز صبح را كه خواند ، پرچم را آورد و آنرا به دست على ( عليه السلام ) كه چشمانش درد مىكرد ، داد و دست به چشمانش ماليد ، فورا شفا يافت . و على ( عليه السلام ) همان كسى است كه مرحب را كشت . مىگويند محمود بن مسلمه خيبر را فتح كرد ، در حاليكه او قبلا كشته شده بود ! !
- اسد الغابه : ج 4 ص 333 محمود بن مسلمه انصارى در احد و خندق و خيبر حاضر بوده و اولين قلعه‌اى كه در خيبر فتح شد ، قلعه ناعم بود كه در همانجا محمود بن مسلمه كشته شد .
< فهرس الموضوعات > شكست يهود كه وعده داده شده بود همان شكست آنان به دست على بن ابى طالب عليه السلام است ! !
< / فهرس الموضوعات > شكست يهود كه وعده داده شده بود همان شكست آنان به دست على بن ابى طالب عليه السلام است ! !
يونس بن بكير . . . از سلمة بن عمرو بن اكوع روايت مىكند : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم ابوبكر را براى فتح خيبر فرستاد ، رفت و ناكام برگشت ، عمر را فرستاد ، او هم دست از پا درازتر برگشت ، حضرت فرمود : فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند ، خداوند بدست او فتح را جارى خواهد ساخت و هرگز فرار نخواهد كرد . سلمه مىگويد : آنگاه حضرت على بن ابى طالب ( عليه السلام ) را كه چشم درد داشت خواست ، و از آب دهان مبارك به آن ماليد ، سپس پرچم را به دست او داد و فرمود : برو تا پيروز شوى و خدا فتح را بدست تو جارى كند ، على ( عليه السلام ) حركت كرد ، ما بدنبالش بوديم ، نه مىدويد و نه راه مىرفت ، هروله مىكرد ، تا پرچمش را در پائين قلعه در سنگى فرو برد ، يك نفر يهودى سرش را از قلعه بيرون كرد و پرسيد : تو كى هستى ؟ جواب داد

521

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 521
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست