responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 520


در مقابل على ( عليه السلام ) ظاهر شد دو ضربه رد و بدل شد كه شمشير على ( عليه السلام ) با چنان قدرتى بر سر او فرود آمد كه سرش شكافت بطوريكه مرحب شمشير را با دندانش گاز گرفت . و تمامى لشكر صداى ضربه را شنيدند . هنوز لشكر از راه نرسيده بود كه خيبر بدست على ( عليه السلام ) فتح شد . از على ( عليه السلام ) روايت شده فرمود : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم به طرف خيبر حركت كرد . آنجا كه رسيد ، عمر را با عده‌اى براى جنگ به سوى خيبر فرستاد ، اما او و همراهانش بدون مكث و توقف فرار كرده ، و باز گشتند . او ، يارانش را و يارانش او را به ترس و فرار متهم مىكردند ، رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) از اين قضيه خيلى ناراحت شد و فرمود : كسى را بسوى آنان خواهم فرستاد كه خدا و رسولش را دوست داشته و خدا و رسولش هم او را دوست دارند ، او خواهد جنگيد تا خدا فتح را بدست او جارى سازد . او كسى است كه فرار نخواهد كرد ( اشاره به آنكه عمر و يارانش فرار كردند . ) همه منتظر بودند ببينند آن شخص كيست ، هر كس آرزو مىكرد كه اين شخص او باشد . پس از ساعتى حضرت سراغ على ( عليه السلام ) را گرفت ، گفتند او چشم درد دارد ، فرمود او را بياوريد ، على ( عليه السلام ) مىفرمايد : حضرت چشمهاى مرا باز كرد و آب دهانش را به آن ماليد ، سپس پرچم را بدستم داد . من هم از ترس آنكه مبادا حضرت پشيمان شده ، يا مسئله ديگرى پيش بيايد و پرچم را از من بگيرد ، بسرعت حركت كردم ، جنگ در گرفت ، مرحب در حاليه رجز مىخواند به جنگ با من آمد ، با هم درگير شديم و خدا او را به دست من كشت ، يارانش گريخته و به داخل قلعه رفتند و آنرا قفل كردند . ولى من آنرا به لطف خدا از جا كندم . بريده مىگويد : در جنگ خيبر پرچم را به ابوبكر دادند ، رفت و ناكام برگشت ، فردا عمر پرچم را گرفت و او هم مانند رفيقش دست از پا درازتر برگشت ، و ابن مسلمه هم كشته شد ، مردم برگشتند ، رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرمود : پرچم خود را بدست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست داشته و خدا و رسولش هم او را دوست دارند ، هرگز باز نمىگردد تا آنكه پيروز شود . راوى مىگويد : همگى شب با خاطرى آسوده از پيروزى فردا خوابيديم ، فردا صبح حضرت پرچم را خواست ، هر كس نزد آن حضرت منزلتى داشت اميدوار بود كه حضرت پرچم را به او بسپارد ، من هم خودم چنين آرزوئى داشتم ، تا آنكه حضرت على ابن ابى طالب ( عليه السلام ) را كه از درد چشم مىناليد ، خواست و دست به چشمانش ماليد سپس پرچم را به او سپرد ، و خيبر به دست او فتح شد .

520

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 520
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست