responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 499

إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)


يارى كرده و اسلام همه جا را خواهد گرفت و ديگر لازم نيست اسلام خود را پنهان كنند . عثمان هم پيغام را به كفار و مشركين قريش رسانيد ، اما آنها او را گروگان گرفتند . رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از مسلمانان خواست بيعت خود را تكرار كنند ، مردم هم در زير درخت با آن حضرت بيعت كردند ، مشركين كه چنين ديدند ، ترس در دلشان افتاد و تمام كسانى را كه از مسلمانان گروگان گرفته بودند ، آزاد كرده و حاضر به صلح شدند .
< فهرس الموضوعات > هنگام بروز خندق عمر و عده‌اى ديگر در باغى پنهان شدند ! !
< / فهرس الموضوعات > هنگام بروز خندق عمر و عده‌اى ديگر در باغى پنهان شدند ! !
- مسند احمد ج 6 ص 141 عبدالله . . . از علقمة بن وقاص از عائشه روايت مىكند : در جنگ خندق من هم بدنبال مردم راه افتادم ، صداى پايى از پشت كه احساس كردم ، برگشتم ، ديدم سعد بن معاذ و پسر برادرش حرث بن اوس هستند . روى زمين نشستم ، سعد از جلوى من گذشت ، زرهى از آهن به تن داشت ، كه مقدارى از بدنش از زره بيرون بود ، ومن مىترسيدم از همان ناحيه سعد صدمه بخورد ، زيرا سعد هيكل درشت و قد بلندى داشت ، همان طور كه مىرفت رجز مىخواند .
برخاستم و به باغى رفتم ، ديدم عده‌اى از مسلمانان در آنجا پنهان شده كه عمر بن خطاب هم آنجا بود ، شخصى در ميان آنان بود كه كلاهخود به سر داشت . عمر مرا كه ديد ، گفت : بخدا قسم خيلى نترسى كه خودت را به خطر انداخته‌اى و ممكن است صدمه ديده و يا اسير شوى ، همين طور مرا سرزنش كرد ، بحدى كه دلم مىخواست زمين دهان باز كرده ، مرا ببلعد ، شخصى كه كلاهخود و نقاب به سر و صورت داشت ، نقابش را كنار زد ، ديدم طلحة بن عبيد الله است . به عمر گفت : واى چقدر ناله و افغان مىكنى ، هيچ راه فرارى نيست مگر بسوى خداوند عز و جل .
< فهرس الموضوعات > عائشه دوستدار عمر است اما چون از قبيله تيم است ، طلحه تيمى را بر عمر كه از قبيله بنى عدى است ، مقدم مىدارد ! !
< / فهرس الموضوعات > عائشه دوستدار عمر است اما چون از قبيله تيم است ، طلحه تيمى را بر عمر كه از قبيله بنى عدى است ، مقدم مىدارد ! !
عائشه مىگويد : در جنگ خندق من هم بدنبال مردم راه افتادم ، صداى پائى از پشت كه احساس كردم ، برگشتم ، ديدم سعد بن معاذ و پسر برادرش حرث بن اوس هستند . روى زمين نشستم ، سعد از جلوى من گذشت ، زرهى از آهن به تن داشت ، كه مقدارى از بدنش از زره بيرون بود ، و من مىترسيدم از همان ناحيه سعد صدمه بخورد ، زيرا سعد هيكل درشت و قد بلندى داشت ، همان طور كه مىرفت رجز مىخواند . برخاستم و به باغى رفتم ، ديدم عده‌اى از مسلمانان در آنجا

499

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 499
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست