responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 462


< فهرس الموضوعات > كارگزاران عمر همه از بيت المال مىخوردند جز سلمان < / فهرس الموضوعات > كارگزاران عمر همه از بيت المال مىخوردند جز سلمان - سير اعلام النبلاء ج 1 ص 547 شعبه از سماك بن حرب از نعمان بن حميد روايت مىكند : همراه دائىام نزد سلمان فارسى در مدائن رفتم مشغول ساخت خوص بود ) خوص چيزى كه با برگ درخت خرما درست مىكنند ) و مىگفت : آنرا به سه درهم مىفروشم ، يك درهم سرجايش بر مىگردانم ، يك درهم را خرج خود و عيالم مىكنم ، و يك درهم را صدقه مىدهم . اگر عمر هم مرا از اين عمل منع كند ، دست برنخواهم داشت . در روايت ديگر آمده : به او گفتم چرا اين كار را مىكنى ؟ گفت عمر مرا مجبور كرد ، برايش نوشتيم ، قبول نكرد ، دوباره برايش نوشتم ، مرا تهديد كرد .
< فهرس الموضوعات > مىگويند : ابوبكر وصيت كرد آنچه از بيت المال برداشته ، برگردانند ولى اينكار را نكردند < / فهرس الموضوعات > مىگويند : ابوبكر وصيت كرد آنچه از بيت المال برداشته ، برگردانند ولى اينكار را نكردند حسن روايت مىكند : هنگامى كه ابوبكر به خلاف رسيد براى مردم خطبه خواند . . . . فرداى آنروز بطرف بازار مىرفت كه عمر او را ديد . پرسيد كجا مىروى ؟ گفت بازار ( براى كاسبى ) ، عمر گفت : تو ديگر آنقدر كار دارى كه به بازار نمىرسد ( امور خلافت را بايد انجام دهى ) ابوبكر گفت ، سبحان الله يعنى ازخرج زن و بچه‌ام باز بمانم ؟ ! عمر گفت به اندازه معمول از بيت المال بردار . . . ابوبكر وصيت كرد آنچه را از بيت المال برداشته بعد از او به بيت المال برگردانند .
< فهرس الموضوعات > مىگويند عمر هم وصيت كرد هشتاد هزار ( درهم يا دينار ) به بيت المال برگردانند . . . اما برنگرداندند .
< / فهرس الموضوعات > مىگويند عمر هم وصيت كرد هشتاد هزار ( درهم يا دينار ) به بيت المال برگردانند . . . اما برنگرداندند .
- كنز العمال ج 12 ص 695 36077 - از جابر روايت شده : هنگامى كه عمر را ترور كردند ، ما براى ديدن او رفتيم ، عمر گفت : درباره آن مرد ( قاتل ) عجله نكنيد ، اگر زنده ماندم خودم مىدانم چه كنم ، و اگر مردم آنگاه هر چه مىخواهيد بكنيد . به او گفتند : قاتل كشته شد ، گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، واى بر شما ، او كه بود ؟ گفتند : ابو لؤلؤ ، گفت الله اكبر . سپس به پسرش گفت : پسرم ! من چگونه پدرى برايت بودم ؟ گفت بهترين پدر ، گفت : ترا قسم مىدهم كه مرا ببرى و صورتم را روى زمين بچسبانى تا مانند غلامان بميرم . پسرش گفت : پدر جان اين كار براى من خيلى سخت است .

462

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 462
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست