responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 447


شمشير بريد ، سپس آنها را سوار بر شتر به مدينه و به رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم رساند .
< فهرس الموضوعات > عمر پنهانى با دو تن از رفقايش از مكه هجرت كرد ! !
< / فهرس الموضوعات > عمر پنهانى با دو تن از رفقايش از مكه هجرت كرد ! !
محمد بن مسلم . . . از ابن عمر روايت مىكند : هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه ( واله ) وسلم اجازه خروج از مدينه را داد ، مسلمانان پى در پى خارج مىشدند ، هر كس مركب سوارى داشت سواره و هر كه نداشت پياده به راه مىافتاد عمر بن خطاب مىگويد : من و عياش بن ابى ربيعه و هشام بن عاص بن وائل قرار گذاشتيم پنهانى هجرت كنيم ، در وعده‌گاه فقط من و عياش حاضر شديم اما هشام گرفتار شد ( يا مرتد شد و از اسلام برگشت ) و نيامد ، ما رفتيم و در وادى عتيق به طرف افراد خودمان حركت كرديم و به مسجد قباء رسيديم . به خانه رفاعة بن منذر وارد شديم ، دو برادر مادرى عياش ، ابو جهل و حارث ، پسران هشام بن مغيره و اسماء دختر مخربه از قبيله بنى تميم بسرعت خود را به ما رساندند ( آن موقع رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم هنوز در مكه بودند . ) به عياش گفتند مادرت قسم خورده در سايه ننشيند و سرش را روغن نمالد تا آنكه ترا ببيند . عمر مىگويد : به عياش گفتم : بخدا قسم مىخواهند ترا از دين برگردانند . عياش گفت من در مكه مالى دارم ، بلكه بتوانم آنرا بگيرم تا قدرتى پيدا كنيم ، و قسم مادرم را هم بشكنم ، لذا با آنها رفت ، به شجنان كه رسيدند ، دست و پاى او را بستند و به مكه بردند . سپس به او گفتند : اهل مكه با افراد نادان خود چنين مىكنند .
و اسد الغابه ج 4 ص 330 < فهرس الموضوعات > مگر عمر مال و اموالى داشت كه به عاص ، ببخشد ؟ !
< / فهرس الموضوعات > مگر عمر مال و اموالى داشت كه به عاص ، ببخشد ؟ !
- مجمع الزوائد ج 6 ص در يك روايت طولانى عمر بن خطاب داستان هجرتش را تعريف كرد كه خلاصه آن چنين است : عمر بن خطاب مىگويد : من و عياش بن ابى ربيعه و هشام بن عاص تصميم به هجرت گرفتيم و قرار گذاشتيم در محلى بنام ميضاة بنى غفار جمع شده و از آنجا مخفيانه حركت كنيم . هشام بن عاص نتوانست بيايد ، من و عياش رفتيم و پسر عموهاى عياش بدنبال او آمدند تا به بهانه آنكه مادرش ناراحت است او را برگردانند ، من به او گفتم : آنها دروغ مىگويند مىخواهند مانع هجرت تو شوند ، گفت مىخواهم بروم مال و اموال را جمع آورى كنم ، گفتم : تو مىدانى كه من هم پيش

447

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 447
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست