responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 419

إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)


< فهرس الموضوعات > * فصل سوم : اسلام ، هجرت و جنگهاى عمر < / فهرس الموضوعات > * فصل سوم : اسلام ، هجرت و جنگهاى عمر < فهرس الموضوعات > * * تناقضات در اسلام آوردن عمر < / فهرس الموضوعات > * * تناقضات در اسلام آوردن عمر < فهرس الموضوعات > * * * عمر چگونه مسلمان شد ؟
< / فهرس الموضوعات > * * * عمر چگونه مسلمان شد ؟
< فهرس الموضوعات > عمر ادعا مىكند كه گوساله‌اى را كه براى بت قربانى كرده بودند او را به اسلام بشارت داد !
< / فهرس الموضوعات > عمر ادعا مىكند كه گوساله‌اى را كه براى بت قربانى كرده بودند او را به اسلام بشارت داد !
- تاريخ طبرى ج 2 ص 45 ابن حميد . . . . . از عبدالله بن كعب غلام عثمان روايت مىكند : عمر بن خطاب در مسجد ميان مردم نشسته بود ، كه مردى وارد شد و بطرف عمر آمد . هنگاميكه عمر به او نگاه كرد گفت : اين مرد هنوز بر شرك و كفر خود باقى است ، در جاهليت از كاهنين و پيشگويان بود . مرد سلام كرد و نشست . عمر به او گفت : آيا مسلمان شده‌اى ؟ گفت بله . عمر گفت : تو در جاهليت كاهن ( پيشگو و غيب‌گو ) بودى ؟ گفت : سبحان الله ، از من چيزهائى مىپرسى كه از هيچيك از مردم نپرسيده‌اى از زمانيكه به خلافت رسيده‌اى ! عمر گفت : خدايا ما را بيامرز ، ما در جاهليت از اين بلاها زياد داشتيم ، بت مىپرستيديم و آنها را در آغوش مىگرفتيم . تا آنكه خدا به اسلام ما را نجات داد ، آن مرد گفت بله من در جاهليت كاهن بودم . عمر به او گفت : از دوستت خبر بده ( از اجنه ) چه چيزهاى عجيبى برايت گفته‌اند ؟ گفت حدود يكسال يا يك ماه قبل برايم خبر آورد كه اجنه نااميد و پريشان دين خود را رها كرده و به كوه و بيابان پناه برده‌اند . عمر گفت : بخدا قسم كنار يكى از بتها در زمان جاهليت بوديم ، در ميان عده‌اى از قريش ، يك نفر گوساله‌اى را براى بت قربانى كرده بود ما تماشا مىكرديم تا به ما هم از گوشت آن قربانى بدهد ، كه ناگاه صدائى از داخل گوساله بگوش رسيد كه هرگز تا آن موقع صدائى چنان جذاب و نافذ نشنيده بودم ، مىگفت اى آل ذريح ! امرى بزرگ و نجات‌بخش بروز كرده و مردى فرياد مىزند : لا اله الا الله . اين قضيه يك ماه يا يكسال قبل از ظهور اسلام اتفاق افتاد . ( گويا زمان داستان عمر با زمان داستان آن كاهن يكى بوده است . ) < فهرس الموضوعات > عمر ادعاء مىكند : رفته بودم تا پيامبر را كشته و جايزه ابو جهل را بگيرم كه شنيدم از غيب هاتفى ندا داده و بشارت مىدهد كه امر بزرگ ونجات‌بخش ظهور كرده و مرا بشارت داد به فضيلت و مقامى بزرگتر از عزت و مقام بنى عدى ! !
< / فهرس الموضوعات > عمر ادعاء مىكند : رفته بودم تا پيامبر را كشته و جايزه ابو جهل را بگيرم كه شنيدم از غيب هاتفى ندا داده و بشارت مىدهد كه امر بزرگ ونجات‌بخش ظهور كرده و مرا بشارت داد به فضيلت و مقامى بزرگتر از عزت و مقام بنى عدى ! !
- كنز العمال ج 12 ص 552

419

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 419
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست