responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 410


- كنز العمال ج 11 ص 780 30688 - سعيد بن مسيب روايت مىكند : عمر از رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم پرسيد : كلاله چگونه ارث مىبرد ؟ فرمود : مگر خدا آنرا بيان نكرده است ؟ سپس اين آيه را تلاوت فرمود ( اگر مردى يا زنى به عنوان كلاله ارث ببرد . . . . . ) باز هم عمر معناى آيه را نفهميد ، اين آيه نازل شد ( خداوند درباره كلاله فتوا مىدهد . . . . . ) باز هم عمر معناى آيه را نفهميد ، به دخترش حفصه گفت : اگر ديدى رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم سرحال وخوشحال است دوباره معناى كلاله را از او بپرس ، او هم پرسيد ، حضرت به او فرمود : پدرت خواسته كه بپرسى ، ولى من هرگز در او نمىبينم بتواند اين معنا را بفهمد ، لذا عمر هميشه مىگفت : بله آن حضرت در من نمىديد آنرا بفهمم ، و گفت درباره من آنچه را بايد بگويد .
30689 - از ابن عباس روايت شده : من تنها كسى بودم كه تا آخر با عمر بودم ، و شنيدم آنچه را كه گفت ، پرسيدم : چه بود ؟ جواب داد : مىگفت : كلاله كسى است كه فرزند ندارد .
30690 - سميط روايت مىكند : عمر هميشه مىگفت : اقرباء غير از پدر و فرزند ، كلاله ناميده مىشوند .
30691 - شعبى روايت مىكند : از ابوبكر درباره كلاله سؤال كردند ، گفت : به نظر خودم جواب مىدهم ، اگر درست باشد كه از لطف پروردگار است و اگر غلط باشد ، از شيطان است ، به نظر من كلاله ، اقرباء غير از پدر و فرزند است . هنگامى كه عمر به خلافت رسيد ، گفت : كلاله به غير فرزند گفته مىشود ، در روايت ديگر است كه كلاله ، كسى است كه فرزند ندارد ، هنگامى كه عمر را زخم زدند و ترور كردند ، گفت از خدا خجالت مىكشم كه با ابوبكر مخالفت كنم ، به نظر من كلاله ، همان فاميل و اقرباء غير از پدر و فرزند مىباشد ( همان نظر ابوبكر ) .
30694 - ابن سيرين روايت مىكند : عمر هر وقت اين آيه را مىخواند ( يبين الله لكم ان تضلوا ) ( خدا براى شما بيان مىكند كه گمراه نشويد ) مىگفت : خدايا ، كلاله را براى هر كس معنا كردى ، براى من كه معنا نكردى .
30695 - سعيد بن مسيب روايت مىكند : عمر چيزهايى درباره جد و كلاله و معناى آنها در استخوان كتف ( قبلا مرسوم بود بر روى استخوان كتف گوسفند يا گاو مىنوشتند ) نوشت واستخاره كرد و گفت : خدايا اگر در آن چه كه نوشتم خيرى هست ، آنرا امضاء كن . پس از آنكه او را ترور كردند و زخم زدند ، آن استخوان را خواست و گفت من قبلا چنين چيزى نوشتم و با خدا

410

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 410
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست