responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 340


اولين روز خلافت عمر ، وقت انتقام از خالد ! !
- تاريخ طبرى ج 2 ص 622 عمر از على از عيسى بن يزيد از صالح بن كيسان روايت مىكند : اولين نامه‌اى كه عمر در ابتداى خلافتش نوشت ، به ابو عبيده بود كه او را فرمانده سپاه خالد كرد . در نامه آمده : ترا وصيت مىكنم به تقواى الهى كه هميشه باقى است و غير او هر چه هست فنا شدنى است ، خدائى كه ما را از گمراهى و تاريكى به نور و روشنائى هدايت نمود ، ترا فرمانده سپاه خالد بن وليد كردم . سزاوار است امور آنها را بخوبى انجام داده و براى بدست آوردن غنيمت آنها را به هلاكت مينداز تا آنكه كاملا از وضع و اوضاع مطلع گردى ، خدا ترا به من و مرا به تو مبتلا كرد ، و امتحان خواهد كرد . . . عمر از على بن محمد از عده‌اى كه ذكرشان گذشت روايت مىكند : خبر فوت ابوبكر را شداد بن اوس بن ثابت انصارى و محمية بن جزء و يرفأ به شام برده ولى آنرا از مردم مخفى كردند ، تا آنكه مسلمانان در جنگ با روميان در ياقوصه به پيروزى رسيدند ، سپس خبر فوت ابوبكر را به ابو عبيده دادند و به او گفتند كه عمر تو را فرمانده سپاه كرد و خالد بن وليد را عزل نمود . ابن اسحاق از محمد بن حميد از سلمة روايت مىكند : علت مخالفت عمر با خالد آن بود كه خالد حرفى به عمر زده بود كه عمر دائما از آن حرف ناراحت بود و در زمان ابوبكر با روى كار بودن خالد بخاطر كارى كه با مالك بن نويره كرده بود ، بشدت مخالف بود . هنگامى كه به خلافت رسيد اولين حرفى كه زد ، عزل خالد بود ، به ابو عبيده نوشت : اگر خالد از حرف خود برگشت در پست خود ( فرماندهى سپاه ) بماند ، اما اگر قبول نكرد ، تو بجاى او فرماندهى سپاه را به عهده بگير ، سپس عمامه‌اش را بردار و نصف اموالش را نيز مصادره كن . ابو عبيده قضيه را براى خالد گفت ، خالد هم با خواهرش مشورت كرد ، خواهرش فاطمه كه همسر حارث بن هشام بود ، گفت بخدا قسم عمر ترا دوست ندارد و مىخواهد بعد از آنكه حرف خود را پس گرفتى ، تو را عزل كند . خالد هم حرف او را پذيرفت و حرف خود را پس نگرفت . بلال غلام ابوبكر به ابو عبيده گفت : درباره خالد چه دستور دارى ؟ گفت دستور دارم عمامه‌اش را برداشته و نصف اموالش را هم مصادره كنم و همين كار را كرد بطوريكه حتى كفش او را نصف كرد يك لنگه را برداشت و لنگه ديگر را به او داد . خالد هم پس از عزل به مدينه برگشت . ابن حميد . . . از سليمان بن يسار روايت مىكند : عمر هر وقت به خالد مىرسيد مىگفت : اموال خدا را برگردان - خالد هم مىگفت بخدا قسم من مالى ندارم ، اصرار عمر كه زياد شد ، خالد گفت ، تمام اموال من

340

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 340
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست