دجاجه انصارى و خالد بن وليد كسانى بودند كه چنين شجاعتى داشتند . هيچكس ابوبكر و عمر را جزء شجاعان و جنگاوران بشمار نياورده است . < فهرس الموضوعات > روايت مىكنند كه عمر خادم عمارة بن وليد بود . . . < / فهرس الموضوعات > روايت مىكنند كه عمر خادم عمارة بن وليد بود . . . - المنمق ص 130 داستان عمر بن خطاب و عمارة بن وليد : واقدى مىگويد : عمر بن خطاب با عمارة بن وليد به عنوان كارگر و اجير به طرف شام يا يمن حركت كرد . عمارة آدم عياش و خوشگذرانى بود و قبل از عمر هم شخص ديگرى بنام صباح را اجير كرده بود كه در راه او را روى زمين خوابانده و با او بازى كرده بود . در راه به منزلى رسيدند ، آنروز بسيار گرم بود ، عمار به عمر گفت غذائى آماده كن ، عمر گوسفندى سربريد و پخت و نانى تريد كرد و آبگوشتى براه انداخت و براى عماره برد ، عماره آهسته آهسته خود را بطرف عمر مىكشيد تا با او بازى كند ، عمر با زيركى فهميد او چه قصدى دارد ، عماره از دائىهاى عمر بود ، عماره در همان حال به عمر گفت در اين روز گرم چربى داغ و نان داغ ، مىخواهى مرا بكشى ؟ بلند شد كه عمر را بزند ، عمر شمشير كشيد و عماره فرار كرد . < فهرس الموضوعات > روايت كردهاند عمر قوى بود و ابو جحش را به زمين زد . البته اگر بخارى روايت را بپذيرد ! < / فهرس الموضوعات > روايت كردهاند عمر قوى بود و ابو جحش را به زمين زد . البته اگر بخارى روايت را بپذيرد ! - مستدرك حاكم ج 3 ص 87 ابو الحسين عبدالصمد بن علي بن مكرم بزاز . . . از عبدالله بن عمر روايت مىكند : هنگام نماز عمر وارد شد ، ديد سه نفر نشستهاند نماز نمىخوانند يكى از آن سه تن ابو جحش ليثى بود . عمر گفت با رسول خدا نماز بخوانيد ، دو نفر از آنها بلند شدند ، ولى ابو جحش ليثى بلند نشد ، عمر دوباره به او گفت بلند شو با رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم نماز بخوان ، ابو جحش گفت ، بلند نخواهم شد تا آنكه يكى قويتر و گردن كلفتتر از من بيايد و مرا زمين بزند و صورتم را به خاك بمالد . عمر مىگويد بلند شدم و او را زمين زدم و صورتش را به خاك ماليدم ، اما عثمان آمد و مرا از او جدا كرد ، با ناراحتى نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم رفته ، حضرت