responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 319

إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)


- كنز العمال ج 12 ص 557 35753 - ابن عباس مىگويد : از عمر پرسيدم براى چه فاروق ناميده شدى ؟ گفت : حمزه سه روز زودتر از من مسلمان شد ، داستان از اين قرار بود كه روزى به طرف مسجد مىرفتم ديدم ابوجهل بسرعت به طرف پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم مىرود تا به حضرت جسارت كند . حمزه خبردار شد ، كمانش را برداشت و به مسجد رفت و وارد حلقه قريش شد ، به كمانش تكيه داد و در مقابل ابوجهل ايستاد ، ابوجهل فهميد كه حمزه بدنبال دردسر است ، گفت : ابو عمارة ( كنيه حمزة ) چه شده ؟ حمزه با كمان به صورت ابوجهل زد كه خون جارى شد ، قريش براى جلوگيرى از درگيرى آنها را با هم صلح دادند ، رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم آن زمان در خانه ارقم بن ابي الارقم مخزومى پنهان شده بود . حمزه مسلمان شد و سه روز بعد از آن قضيه من فلان شخص مخزومى را ديدم ، به او گفتم از دين خود و پدرانت رو برگردانده‌اى و بدنبال دين محمد ( صلى الله عليه وآله وسلم ) راه افتاده‌اى ؟ گفت بله من اين كار را كرده‌ام ، اما تو بجاى اينكه به من بگوئى ، برو سراغ كسى كه از نزديكان خودت است و مسلمان شده ، گفتم : كى ؟ گفت خواهر و شوهر خواهرت . به خانه آنها رفتم و سر و صدائى شنيدم ، گفتم چه خبر است ؟ سپس حرفمان شد ، من هم سر شوهر خواهرم را گرفتم و او را كوبيدم و خونى كردم . خواهرم مرا گرفت و گفت به كورى چشم تو مسلمان شده‌ايم ! وقتى ديدم كه خون راه افتاده خجالت كشيدم ، نشستم و گفتم : آن كتاب ( قرآن ) را بده ببينم ، خواهرم گفت : آن كتاب را حق ندارد كسى بدون وضو دست بزند ، بلند شدم و غسل كردم ، كتابى بدست من دادند ، در آن نوشته بود ( بسم الله الرحمن الرحيم ) گفتم اسمهاى پاك و پاكيزه‌اى ( طه ، ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ) تا ( الاسماء الحسنى ) خيلى آيات به نظرم بزرگ آمد ، گفتم از اينها قريش فرار مىكند ؟ مسلمان شدم و پرسيدم رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم كجاست ؟ گفت در خانه ارقم ، به آنجا رفتم ، مردم جمع بودند ، در زدم ، حمزه گفت كيست ؟ گفتند عمر ، گفت : در را باز كنيد ، اگر مسلمان شد قبول مىكنيم ، اگر نشد او را مىكشيم . رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بيرون آمد و صدايش به شهادت بلند شد ، مردم همه تكبير گفتند بطوريكه صدايشان تا مسجد رفت . به حضرت عرض كردم : يا رسول الله ! آيا ما بر حق نيستيم ؟ فرمود : بله ، عرض كردم : پس براى چه پنهان شويم ؟ لذا دو دسته شديم و از خانه بيرون رفتيم جلوى يك دسته من و جلوى دسته ديگر حمزه و به مسجد وارد شديم . قريش

319

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 319
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست