responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 167


36078 - ابو رافع مىگويد : ابو لؤلؤ غلام مغيرة بن شعبة بود ، شغل او آسيابان بود كه روزى چهار درهم بابت آن به مغيره مىداد . روزى ابو لؤلؤ عمر را ديد و گفت : به مغيره سفارش كن كمتر از من كار بكشد ، عمر گفت از خدا بترس و خوب به صاحبت خدمت كن .
ولى عمر قصد داشت كه با مغيره صحبت كند كه كمى كار او را سبك نمايد . اما ابو لؤلؤ ناراحت شد و گفت براى همه عدالت مىكند جز من و با خود عهد كرد كه عمر را بكشد . لذا خنجرى ساخت كه دو تيغه داشت و آنرا به سم آلوده كرد و قضيه را به هرمزان گفت و نظر او را خواست .
هرمزان گفت : به نظر من تو با اين خنجر به هر كه بزنى او را خواهى كشت . ابو لؤلؤ منتظر فرصت مناسب بود ، لذا هنگام نماز صبح به مسجد آمد ، عادت عمر اين بود هنگام نماز صحبت مىكرد و به مردم مىگفت صف‌هايتان را درست كنيد ، سپس تكبير گفت كه ناگاه ابو لؤلؤ به او حمله كرد و چند ضربه به كتف و شكم عمر زد كه او را از پا درآورد و بر روى زمين انداخت ، سپس سيزده نفر ديگر را نيز زد كه هفت تن از آنان مردند و شش تن ديگر مجروح شدند .
عمر را به خانه آوردند در حالى كه مردم بشدت مضطرب شده بودند ، خورشيد نزديك بود طلوع كند كه عبدالرحمان بن عوف گفت : مردم نماز ، نماز و جلو رفت و مردم نماز را با او خواندند ( با كوتاهترين سوره در قرآن نماز را تمام كردند ) پس از نماز همه به طرف عمر رفتند ، براى عمر شراب آوردند ، همين كه خورد ، از زخمهايش بصورت خون و چرك خارج شد ، برايش شير آوردند ، آنهم از زخمهايش بيرون زد ، گفتند عيبى ندارد ( طورى نيست ) . عمر گفت طورى هم باشد ديگر شده و من كشته شدم .
مردم همه حمد و ثناى او را مىگفتند خدا ترا جزاى خير دهد ، چنين بودى و چنان بودى ، عمر گفت : دوست داشتم از خلافت خارج شده و با آن بيگانه مىشدم ، و همان مصاحبت رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم براى من باقى مىماند . ابن عباس گفت : نه اينطور نيست تو بهترين مصاحب رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بودى ، رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم در حالى از دنيا رفت كه از تو راضى بود . سپس همنشين و مصاحب خليفه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بودى سپس خود خليفه شدى ، و چه خوب خلافت كردى عمر به حرفهاى ابن عباس گوش مىداد و آرام گرفته بود .

167

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 167
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست