responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 164


و مصاحبت با رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم داشتى و پيامبر ( ص ) در حالى از دنيا رحلت فرمود كه از تو راضى بود ، خلافت عادلانه داشتى و شهيدانه از دنيا رفتى .
عمر گفت واى بر تو ! يك بار ديگر آنچه را كه گفتى تكرار كن دوباره آنها را گفت عمر چنان نفسى كشيد كه گويا جانش با آن خارج شد ، سپس گفت : كسى كه به اين حرفهاى شما مغرور شود فريب خورده است ، اگر تمام آنچه را كه روى زمين ست مال من بود همه را مىدادم تا از ترس عذاب آخرت رها گردم .
عبدالصمد بن عبد الوارث . . . از ابن عباس روايت مىكند : هنگامى كه عمر زخم خورد نزد او رفتم و از او تقدير نمودم به من گفت براى چه مرا تعريف مىكنى بخاطر امارت و خلافت است يا براى چيز ديگر ؟ گفتم براى هر دو . گفت دوست داشتم هرگز به آن دو دست پيدا نمىكردم ، نه گناهى داشتم و نه ثوابى .
وليد بن مسلم . . . از ابن عباس روايت مىكند : هنگامى كه عمر زخم خورد من و مسور بن مخرمة نزد او رفتيم . به او گفتم مژده باد ترا كه خداوند به واسطه تو شهرها را آباد ساخت و نفاق را از بين برد و رزق را فراوان نمود . گفت بخاطر خلافت از من تعريف مىكنى ؟ گفتم بله گفت بخدا قسم كاش از خلافت خارج شده بودم وهيچ ارتباطىبا آن نداشتم .
< فهرس الموضوعات > دروغ مىگويد . . . آيا خليفه الهى چنين حرفى مىزند ؟ !
< / فهرس الموضوعات > دروغ مىگويد . . . آيا خليفه الهى چنين حرفى مىزند ؟ !
ابو عاصم از سهل السراج نقل مىكند شخصى پيش وليد بن عبدالملك گفت : عمر مىگفت : دوست داشتم هرگز دست به امر خلافت نمىانداختم . وليد گفت دروغ مىگوئى خليفه الهى چنين حرفى نمىزند ( عمر چنين چيزى نگفته است ) .
حجاج بن نصير . . . از ابن عباس روايت مىكند : به عمر گفتم آتش پوست ترا نخواهد سوزانيد جواب داد تو چيز زيادى نمىدانى ( يعنى تو چه مىدانى در قيامت من چه وضعى خواهم داشت ) احمد بن عيسى . . . از سليمان بن يسار روايت مىكند : در لحظات آخر ، مغيرة بن شعبة به عمر گفت : مژده باد ترا به بهشت . عمر گفت : تو چه ميدانى ، بخدا قسم كاش تمام شرق و غرب عالم از آن من بود و آنها را مىدادم تا از وحشت قيامت خلاصى يابم .
< فهرس الموضوعات > اى واى بر عمر ، اى واى بر مادر عمر . . . اگر خدا او را نيامرزد !
< / فهرس الموضوعات > اى واى بر عمر ، اى واى بر مادر عمر . . . اگر خدا او را نيامرزد !
- تاريخ مدينه ج 3 ص 918

164

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 164
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست