responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 1353


- سنن بيهقى ج 9 ص 90 ابو عبدالله حافظ . . . . . . از صالح بن كيسان روايت مىكند : هنگامى كه ابوبكر يزيد به سفيان را براى تصرف شام فرستاد به او سفارش كرد . . . . پيرمردها و زنان و بچه‌ها را نكشيد آباديها را خراب نكنيد ، درختان را قطع نكنيد ، حيوانات را نكشيد ، درختان نخل را آتش نزنيد ، كسى را غرق نكنيد ، كسى را مثله نكنيد ، كسى را نترسانيد ، و غنائم را مخفى نكنيد .
< فهرس الموضوعات > اتهام به پيامبر كه در نماز خواندن بر جنازه عبد الله بن سلول اشتباه كرد < / فهرس الموضوعات > اتهام به پيامبر كه در نماز خواندن بر جنازه عبد الله بن سلول اشتباه كرد - بخارى ج 2 ص 100 باب كراهت نماز بر منافقين و استغفار براى آنها . . . . . يحيى بن بكير . . . . . از عمر بن خطاب روايت مىكند : هنگامى كه عبدالله بن أبى بن سلول از دنيا رفت ، رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) را دعوت كردند بر او نماز بخواند . عمر مىگويد : بمحض حضرت براى نماز ايستاد از جا پريدم و گفتم : مىخواهى به اين شخص نماز بخوانى در حاليكه او چنين و چنان گفته و بر عليه تو مبارزه كرده است ؟ حضرت تبسمى كرد و فرمود : عمر برو كنار ، عمر مىگويد : باز هم بر حرف خودم پافشارى كرده و اصرار نمودم . فرمود : خداوند به من اجازه داده يكى را انتخاب كنم ، منهم اين را اختيار كردم . اگر بدانم كه چنانچه بيش از هفتاد بار استغفار كنم ، خدا ، او را خواهد بخشيد ، اين كار را مىكردم . سپس حضرت بر او نماز خواند و برگشت ، هنوز مدت كوتاهى نگذشته بود كه اين آيه در سوره براء‌ت نازل شد ( و لا تصل على احد منهم مات ابدا . . . . تا ( و هم فاسقون ) عمر مىگويد : از جرأت و جسارتى كه نسبت به رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) بخرج دادم ، خودم هم تعجب كردم .
< فهرس الموضوعات > عمر مىگويد : پيامبر صلى الله عليه وآله حرف مرا نپذيرفت تا آنكه وحى به كمك من آمد ! !
< / فهرس الموضوعات > عمر مىگويد : پيامبر صلى الله عليه وآله حرف مرا نپذيرفت تا آنكه وحى به كمك من آمد ! !
- بخارى ج 5 ص 206 آيه ( استغفر لهم او لا تستغفر . . . . ) عبيد بن اسماعيل . . . . . از ابن عمر روايت مىكند : هنگامى كه عبدالله بن أبى از دنيا رفت ، پسرش نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم آمد و عرض كرد : يا رسول الله پيراهنت را بده تا پدرم را با آن كفن كنم . سپس از حضرت درخواست كرد بر او نماز بخواند . هنگامى كه براى نماز ايستاد ، عمر مىگويد : برخاستم و لباس حضرت را كشيدم و گفتم : آيا خدا ترا از نماز بر او نهى نكرده ؟ فرمود : خدا مرا مخير كردن و فرموده

1353

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 1353
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست