إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)
گرم است و شير هم گرم ( اينها بهانه بود كه چيزى از دست او نگيرم . اما گويا او متوجه مراد من شد . ) گفت : دلم مىخواهد خود را از دست مردم حلق آويز كرده و بكشم ( چرا آنقدر به من بدبين هستند و مرا دجال مىنامند ) حرفهاى پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بر هر كس پوشيده باشد . بر شما انصار پوشيده و مخفى نيست . شما عالمترين مردم به احاديث آن حضرت هستيد . آيا رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم نفرمود كه دجال كافر است ؟ ولى من مسلمانم . آيا نفرمود كه دجال عقيم و مقطوع النسل است ؟ در حاليكه فرزندان من در مدينه هستند . آيا نفرمود كه دجال وارد مدينه ومكه نمىشود ؟ درحالى كه من از مدينه آمده وبه مكه مىروم . ابو سعيد مىگويد : آنقدر حرفهاى او در من تأثير گذاشت كه همه را پذيرفتم . اما در آخر صحبتهايش چيزى گفت كه مرا دوباره به ترديد انداخت . گفت : ولى من بخدا قسم دجال را مىشناسم و مىدانم كجا بدنيا آمده و الآن در كجاست . - مسند احمد ج 3 ص 26 عبد الله . . . از ابو سعيد خدرى روايت مىكند : ابن صائد مرا ديد و گفت به نظرم مردم به من بدبين هستند ( كه من دجال هستم ) اى اصحاب محمد ( صلى الله عليه وآله ) آيا نشنيديد كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرمود : دجال يهودى است ، در حالى كه من مسلمانم ؟ فرمود : دجال يك چشم است ، ولى من دو چشم دارم ؟ فرمود : او وارد مكه و مدينه نمىشود ، ولى من حج انجام دادهام و الآن با تو در مدينه هستم ؟ فرمود : او بچهدار نمىشود ، در حالى كه من بچه دارم ؟ ولى با همه اين احوال من مىدانم دجال كجا بدنيا آمده و كى خروج خواهد كرد و الآن كجاست . ابو سعيد مىگويد : بالأخره ابن صائد مرا به اشتباه انداخت . ( كه دجال است يا خير ؟ ) - مسند احمد ج 3 ص 79 عبد الله . . . از ابو سعيد خدرى روايت مىكند : با سپاهى از مدينه مىآمديم . عبد الله بن صياد هم با ما بود . همه از او دورى مىكردند ، هيچكس با او رفاقت و معاشرت و خورد و خوراك نداشت . همه او را دجال مىناميدند . يك روز كه در منزلم بودم ، ابن صياد مرا ديد و گفت : مىبينى مردم با من چه مىكنند . هيچكس با من نشست و برخاست نمىكند ، در حالى كه تو اى ابو سعيد مىدانى كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرمود : دجال وارد مدينه نمىشود در حالى كه