وآله ) است . ابن صياد فورا از جا پريد . حضرت فرمود : اگر او را متوجه نمىكرد . چيزهائى از خود نشان مىداد . . . - بخارى ج 7 ص 113 عبدان . . . از ابن عمر روايت مىكند : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم و عمر با عدهاى بدنبال ابن صياد مىگشتند تا آنكه او را در قلعههاى بنى مغاله پيدا كردند كه مشغول بازى با بچهها بود . ابن صياد نزديك بالغ شدن بود . حضرت بدون آنكه ابن صياد متوجه شود نزديك او رفت و با دست به او زد و از او پرسيد : آيا شهادت مىدهى كه من رسول الله هستم ؟ ابن صياد نگاهى كرد و جواب داد : شهادت مىدهد كه تو رسول امىها هستى . آيا توهم شهادت مىدهى كه من رسول الله هستم ؟ حضرت او را رها كرد و فرمود : من ايمان به خدا و پيامبرانش دارم . سپس حضرت پرسيد : چه مىبينى ؟ گفت : خبرهاى راست و دروغ ( يا آدمهاى راستگو و دروغگو ) به من مىرسد . حضرت فرمود : امر بر تو مشتبه شده است . سپس فرمود : چيزى برايت پنهان كردهام . ابن صياد جواب داد : آن سوره دخان است . حضرت فرمود : دور شو كه از حد و مرز خود نمىتوانى تجاوز كنى . عمر گفت : يا رسول الله اجازه بده گردنش را بزنم ، حضرت فرمود : اگر ابن صياد همان دجال باشد تو نمىتوانى او را بكشى و اگر نباشد ، كشتن او سودى براى تو ندارد . سالم مىگويد : شنيدم ابن عمر مىگويد : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم و ابن ابى كعب به نخلستان ابن صياد رفت ، خود را پشت نخلها پنهان مىكرد كه ابن صياد متوجه او نشود . حضرت او را ديد كه دراز كشيده و لحافى به روى خود انداخته است . مادرش حضرت را ديد كه خود را پشت نخلها پنهان كرده است . فورا ابن صياد را صدا زد و گفت اين محمد ( صلى الله عليه وآله ) است . ابن صياد فورا از جا پريد . حضرت فرمود : اگر او را متوجه نمىكرد . چيزهائى از خود نشان مىداد . . . سالم از قول عبد الله مىگويد : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم خطبه خواند و پس از حمد و ثناى الهى متذكر دجال شد و فرمود : شما را از او بر حذر مىدارم كه هيچ پيامبرى مبعوث نشد جز آنكه امتش را از دجال بر حذر داشت . ولى من مطلبى را بگويم كه تاكنون هيچ پيامبرى آنرا نگفته است . و آن اينكه دجال يك چشم است . . .