responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 1222


< فهرس الموضوعات > عمر ابى بن كعب را چنين معرفى مىكند : او آقاى مسلمانان است ! !
< / فهرس الموضوعات > عمر ابى بن كعب را چنين معرفى مىكند : او آقاى مسلمانان است ! !
- تهذيب الكمال ج 2 ص 269 مردم هنگام تابستان به جنگها و جبهه‌ها مىرفتند و زمستان در مدينه جمع شده و ابو درداء با آنها نماز مىخواند . يكبار كه در زمستان جمع شده بودند ، عمر مخفيانه نزديك آنها رفت و هنگام شب به غلامش گفت : بلند شو ، برويم سراغ يزيد بن ابى سفيان تا ببينيم مجلس شب‌نشينى او با دوستانش كه با چراغ و ديباج و حرير تزئين شده چگونه است . البته آنها تا ندانند تو كى هستى ، راهت نخواهند داد ، غلام مىگويد رفتيم ، سلام كرديم ، پرسيدند كيستى ؟ گفتم كسى كه شما از او خوشتان نمىآيد ، اين عمر خليفه مسلمين است . عمر گفت در را ببند ، سپس با تازيانه او ( يزيد بن ابى سفيان ) را زد سپس هر چه اساس آنجا بود كه از غنائم مسلمين برداشته بودند ، در وسط خانه جمع كرد و گفت : هيچكس از اينجا تكان نخورد تا برگردم . غلام مىگويد : سپس به سراغ عمرو بن عاص و ابو موسى اشعرى رفتيم و وضعيت آنها هم مانند يزيد ابن ابى سفيان بود . عمر آنها را زد و اساسشان را جمع كرد ، ابو موسى گفت من هم مثل ديگر اصحاب استفاده كردم و عمر گفت پس اين چه وضعى است كه درست كرده‌ايد ؟ گفت مردم مىگويند بهترين راه استفاده از اين لباسها و غنائم است .
< فهرس الموضوعات > عمر ابى بن كعب را تهديد مىكند كه بايد در قراء‌ت قرآن تابع او باشد و الا . . . ! !
< / فهرس الموضوعات > عمر ابى بن كعب را تهديد مىكند كه بايد در قراء‌ت قرآن تابع او باشد و الا . . . ! !
- مستدرك حاكم ج 2 ص 225 على بن حمشاد . . . از ابن عباس روايت مىكند : در يكى از راههاى مدينه مىرفتم و آيه‌اى از قرآن را مىخواندم . ناگهان شنيدم شخصى مرا صدا زد . ديدم عمر است . پرسيد : اين آيه را كه خواندى ابى بن كعب چنين يادت داده است ؟ گفتم : بله . شخصى را همراه من نزد ابى فرستاد تا ببيند حقيقت همان است كه من گفته‌ام يا نه . نزد او رفته و قضيه را برايش تعريف كرديم . ابى جواب داد . بله ابن عباس راست مىگويد . فرستاده عمر برگشت و قضيه را تعريف كرد . عمر خودش نزد ابى آمد و دوباره مسأله را پرسيد . ابى بن كعب مشغول خشك كردن دست و رويش بود . عمر به او گفت : چرا مردم را از رحمت خدا مأيوس مىكنى ؟ ابى جواب داد : من قرآن را زمانى آموختم كه هنوز تازه‌گى نزول را داشت ، عمر به او گفت : تو دست‌بردار نيستى ، منهم

1222

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 1222
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست