ابن حميد . . . از سالم نصبرى روايت مىكند : عمر بن خطاب در حال نماز بود يهوديان او را ديدند كه هنگام ركوع رفتن بصورت خاصى خم مىشود . يكى از آنها به ديگرى گفت : آيا او خودش است ؟ عمر شنيد ، پس از نماز پرسيد : منظورتان از اين حرف چه بود ؟ گفتند : ما در كتاب خودمان شاخى از آهن ديدهايم ( كه منظور از آن تو هستى ) كه خداوند قدرت حزقيل ( پيامبر ) را براى مرده زنده كردن ، به او هم مىدهد . عمر گفت : ما در كتاب خودمان ( قرآن ) نداريم كه كسى جز حضرت عيسى بن مريم ( عليهما السلام ) مرده زنده كند . گفتند : مگر در كتاب خدا نيامده ( ورسلا لم نقصصهم عليك ) ( و پيامبرانى را كه قصه آنها را برايت نگفتهايم ) ؟ عمر گفت : چرا . گفتند : بنى اسرائيل گرفتار وبا شدند . عدهاى از آنان از شهر خارج شدند ، اما پس از يك مايل همگى مردند . روى قبر آنان ديوارى ساختند ، تا آنكه استخوانهاى آنان پوسيده شد . آنگاه خداوند حزقيل را فرستاد تا آنان را زنده كند . آنگاه اين آيه نازل شد ( الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت ) ( آيا نديدى آنهائى كه از ترس مرگ هزار ، هزار از خانه و كاشانه خود گريختند ) ( اين نكته بسيار قابل توجه است كه يهوديان بصورت يك باند قوى تبليغاتى بر روى آيات قرآن كار كرده و از آيات آن سوء استفاده مىكردند و براى آنكه عمر را بسوى خود جذب كنند ، با جعل اخبار غيبى وسوء استفاده از آيات قرآن افكار عمر و اطرافيان او را منحرف كرده و فرهنگ خود را نشر مىكردند . مىتوان علت عمده اين سوء استفاده آنان از قرآن و جعل اخبار غيبى را اعتقاد عمر واصحاب او به فرهنگ يهوديان و مسيحيان دانست ! ! ) عمر پيشگوئيهاى اهل كتاب را قبول داشت و از آنها سراغ آينده خود و اسلام و مسلمين را مى گرفت ! ! - سنن ابى داود ج 2 ص 403 . . . اقرع مؤذن عمر بن خطاب مىگويد : عمر مرا بدنبال اسقف فرستاد . به او گفت : در كتابهاى خود مرا چگونه يافتهاى ؟ گفت : ترا شاخى ديدهام . عمر شلاقش را بالا برد و گفت : شاخ ، شاخ يعنى چه ؟ گفت شاخ آهنين ، مطمئن و قوى و امين . پرسيد : بعد از من چه كسى خواهد بود ؟ گفت : خليفهاى صالح كه فقط به بستگان واقرباء خودش مىرسد . عمر سه بار گفت :