responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 104


عمر مىگويد از وقتى كه پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم اين حرف را فرمود ، من ديگر معناى ، كلالة ، را نفهميدم .
لذا عمر مىگفت : پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از دنيا رفت و سه مطلب را براى ما معلوم نكرد و من اگر معناى آنها را مىدانستم برايم از دنيا و آنچه كه در آن است بهتر بود . آن سه كلمه ، كلالة ، و خلابة ، و ربا مىباشد .
< فهرس الموضوعات > * * * پسر عمر ، عبيدالله ، < / فهرس الموضوعات > * * * پسر عمر ، عبيدالله ، < فهرس الموضوعات > مادر عبيد الله بن عمر < / فهرس الموضوعات > مادر عبيد الله بن عمر - سيره ابن هشام ج 3 ص 791 يكى از زنانى را كه عمر بن خطاب طلاق داد ، قريبه ، دختر ابى امية بن المغيرة مىباشد كه پس از طلاق معاويه پسر ابوسفيان او را گرفت . در آنزمان هر دو آنها مشرك بودند . يكى ديگر از آن زنان ، ام كلثوم ، دختر جرول ، مادر عبيد الله بن عمر خزاعيه بود ، كه پس از طلاق ، ابوجهم بن حذيفة بن غانم كه هم قبيله آن زن بود و هر دو نيز مشرك بودند .
< فهرس الموضوعات > مىگويند : عبيد الله پسر عمر شراب خورد و پدرش او را حد زد و او هم توبه نمود .
< / فهرس الموضوعات > مىگويند : عبيد الله پسر عمر شراب خورد و پدرش او را حد زد و او هم توبه نمود .
- المنمق ص 394 عمر پسرش عبيد الله را كه در صفين ( همراه معاويه بود ) بخاطر شراب خوردن حد زد . عبيد الله هم قسم خورد كه بعد از آن ديگر انگور و خرما و يا چيزى كه از انگور و خرما بدست مىآيد ، نخورد .
< فهرس الموضوعات > عبيد الله بن عمر ( پسر عمر ) هرمزان را كشت بخاطر آنكه گمان مىكرد او پدرش را كشته است < / فهرس الموضوعات > عبيد الله بن عمر ( پسر عمر ) هرمزان را كشت بخاطر آنكه گمان مىكرد او پدرش را كشته است - سنن بيهقى ج 8 ص 61 ابو الحسين بن بشران . . . از عبدالله بن عبيد بن عمير روايت مىكند : زمانيكه عمر را ترور كردند ( با نيزه يا خنجر به شكم او زدند ) عبيد الله پسر عمر بر روى هرمزان پريد و او را كشت . به عمر گفتند ، عبيد الله هرمزان را كشت ، و پرسيد براى چه ، گفت بخاطر آنكه پدر مرا كشت ، زيرا ديدم قبل از آن با ابو لؤلؤ خلوت كرده و ابو لؤلؤ به او دستور داد پدرم را بكشد .
عمر گفت : من نمىدانم ، صبر كنيد اگر من مردم ، از عبيد الله بينه بخواهيد ، اگر بينه آورد كه هرمزان مرا كشته ، پس خون او به خون من ، اما اگر بينه نياورد ، او را زندانى كنيد .

104

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 104
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست