responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 1038


سپس عمر گفت : هم راغب هستم و هم ترسان ، نه حاضر نيستم مسؤوليت تعيين خليفه را در حيات و ممات بدوش كشم . دوست دارم در اين ميانه بيطرف باشم و از آن نجات يابم . . .
< فهرس الموضوعات > پيامبر صلى الله عليه و آله اصحاب شورا را دوست داشت و از آنان راضى بود . . . اما من آنها را خدمت مىكنم ! !
< / فهرس الموضوعات > پيامبر صلى الله عليه و آله اصحاب شورا را دوست داشت و از آنان راضى بود . . . اما من آنها را خدمت مىكنم ! !
- تاريخ مدينه منوره ج 3 ص 895 عبد الله بن بكر سهمى . . . از معدان بن ابى طلحه روايت مىكند : عمر پس از حمد و ثناى الهى و ياد پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم و ابوبكر گفت : در خواب ديدم دوباره مرا صدا زد و من اين را پايان عمر خودم مىدانم . عده‌اى از مردم به من مىگويند كه جانشينى براى خودم تعيين كنم ، البته خداوند نخواهد گذاشت كه دين و خلافت و آنچه را كه پيامبرش صلى الله عليه ( وآله ) وسلم براى مردم آورده از بين برود ، چنانچه مرگ من فرا رسيد ، خلافت در ميان آن شش نفرى باشد كه پيامبر خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم در حين وفات آنها را دوست داشت ، با هر يك از آنها بيعت كرديد ، از او بشنويد و اطاعت كنيد . البته مىدانم كه عده‌اى خواهند بود كه با امر شورى مخالفت خواهند كرد آنان همانهائى هستند كه من با آنها جنگيده‌ام بدانيد اگر كسى با شورى مخالفت كند ، دشمن خدا و كافر و گمراه خواهد بود . بله روز جمعه خطبه خواند و روز چهارشنبه چهار روز به آخر ذى الحجه باقى مانده از دنيا رفت و اهل شورى : على ( عليه السلام ) و عثمان و طلحه و زبير و عبد الرحمان بن عوف و سعد بن مالك بودند .
< فهرس الموضوعات > على عليه السلام سزاوار ترين مردم براى خلافت . . . خدا و رسولش او را مىخواهند اما قريش و عمر نه ! !
< / فهرس الموضوعات > على عليه السلام سزاوار ترين مردم براى خلافت . . . خدا و رسولش او را مىخواهند اما قريش و عمر نه ! !
- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 152 ابن عباس مىگويد : عمر بن خطاب شبانه به در خانه ما آمد و گفت : بيا به اطراف مدينه سر زنيم ، پا برهنه و تازيانه به دوش داشت . تا بقيع كه آمديم ، به پشت روى زمين دراز كشيد و با دست به كف پايش زد ، و آه بلندى كشيد . به او گفتم : پرسيدم چه چيزى تو را مجبور به اين كار كرده است ؟ گفت : امر خدا . گفتم : مىخواهى از آنچه در دل دارى به تو خبر دهم ، گفت بگو . بشرط آنكه خوب بگوئى : برايش همه چيز را گفتم و عاقبت امر را هم بيان كردم و خلافت به كه خواهد

1038

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 1038
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست