رسيديم . ردايش را جمع كرد و گذاشت زير سرش و دراز كشيد . به او گفتم : كاش براى مردم علامتى مىگذاشتى تا بدانند اگر حادثهاى براى تو رخ داد ، چه كسى خليفه آنان خواهد شد ، و دلگرم به او باشند . پرسيد : خود مردم چه مىگويند : گفتم : مردم فكر مى كنند ، يا عبد الله بن عمر و يا عثمان بن عفان و يا على بن ابى طالب ( عليه السلام ) و زبير بن عوام و طلحة بن عبيد الله و يا عبد الرحمان بن عوف به خلافت خواهد رسيد . گفت : اما عبد الله بن عمر ( پسر عمر ) و اگر خير و شرى داشته باشد براى آل عمر بس است . واما زبير بخدا قسم حريص و بخيل و خبيث است . و اما طلحه در خوشحالى مؤمن و در غضب كافر است . و اما عثمان اگر قدرتى بدست آورد بنى ابى معيط ( قبيله خود ) را بر گرده مردم سوار خواهد كرد . و اما عبد الرحمان بن عوف مؤمن ضعيفى است . اما على ( عليه السلام ) سزاوارترين آنها استكه حق را در ميان مردم به پا خواهد داشت ، جز آن كه عيبى دارد . از قتاده پرسيدم : آن عيب چه بود : گفت : شوخ مزاجى او . محمد بن حاتم . . . از ابن عمر روايت مىكند : در يكى از جنگها به من گفتند : عمر جانشينى براى خود تعيين نكرده است . قسم خوردم چنانچه برگشتم حتما مطلب را به او بگويم . پس از آنكه باز گشتم به او گفتم : مردم خيال مىكنند تو جانشين براى خود تعيين نكردهاى ، در حاليكه اگر چوپانى نزد تو بيايد و گله را بىسرپرست رها كند ، خواهى گفت : آنخا را تباه كردهاى ، حال آنكه امر امت مهمتر از آنست . جواب داد : اگر جانشين تعيين نكنم ، بدانكه رسول خدا صلى الله عليه ( و آله ) وسلم هم جانشينى تعيين نكرد . و اگر تعيين كنم ، بدان كه ابو بكر چنين كرد . همين قدر كه نام رسول خدا صلى الله عليه ( و آله ) وسلم را برد ، دانستم كه او هم جانشين تعيين نخواهد كرد و از امر آن حضرت تجاوز نخواهد نمود . احمد بن عيسى . . . از اسلم غلام عمر روايت مىكند : چونكه ديدم عمر كسى را براى جانشينى خود تعيين نكرد ، به او گفتم : چه چيزى مانع شد كه مانند ابو بكر جانشينى براى خلافت تعيين نكردى ؟ گفت : آيا تو با بچهها و غلامانى كه بزرگ شدهاى آيا هم ديگر را مى شناسيد يا نه ، ما هم چون باهم بزرگ شدهايم و همديگر را خوب مىشناسيم ، من مىتوانم آنانى را انتخاب كنم . در آخر گفت : قصد داردم اين مسأله را به گروهى به سپارم كه رسول خدا صلى الله عليه ( و آله ) وسلم آنها را دوست داشت .