responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 1005


عمر از خودش شك داشت اصرار مى كرد حذيفه به او بگويد آيا او هم جزو منافقين بوده است يا نه ؟ ! !
- كنز العمال ج 11 ص 264 3149 - مسروق مىگويد : عبد الرحمان بن عوف نزد ام سلمه رفت . ام سلمه به او گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرمود : در ميان اصحاب من كسانى هستند كه بعد از مرگ ديگر هرگز مرا نخواهند ديد ( كنايه از اينكه خائن و منافق‌اند ) عبد الرحمان ناراحت و هراسناك از نزد او پيش عمر رفت و گفت ببين مادرت ( ام سلمه ) چه مىگويد . عمر بسرعت خود را به او رسانيد گفت : ترا بخدا منهم جزو آنها ( منافقين ) هستم ؟ . گفت : نه . بعد از اين ديگر چنين چيزى را براى احدى نخواهم گفت .
- كنز العمال ج 13 ص 258 36961 - حميد بن هلال مىگويد : عمر مىخواست به شخصى نماز بخواند حذيفه او را كشيد و نگذاشت ، عمر هم به ديگران گفت برويد به او نماز بخوانيد . ( زيرا آن شخص از منافقين بود ) عمر به حذيفه گفت : آيا منهم از آنها هستم ؟ گفت : نه . پرسيد : آيا در ميان كارگزاران من كسى از آنها هست ؟ گفت : فقط يكى . عمر هم او را عزل كرد .
36962 - زيد بن وهب مىگويد : يكى از منافقين از دنيا رفت . حذيفه بر او نماز نخواند . عمر پرسيد : از منافقين است ؟ گفت بله . پرسيد : ترا بخدا منهم از آنهايم ؟ گفت : نه . بعد از اين ديگر چنين مطلبى را به كسى نخواهم گفت .
- كنز العمال ج 1 ص 369 حذيفه مىگويد : در مسجد نشسته بودم ، عمر بن خطاب آمد و گفت : فلانى از دنيا رفته ، بيا بر او نماز بخوان ، سپس رفت . برگشت ، ديد من هنوز نشسته‌ام . متوجه شد ، پرسيد : حذيفه ترا بخدا منهم از آنها هستم ( آن شخص كه مرده بود ، از منافقين بود و حذيفه او را مى شناخت ، لذا عمر پرسيد : آيا منهم از آنها هستم ؟ ) گفتم : نه ، بعد از اين ديگر به هيچ كس چنين خبرى نخواهم داد .

1005

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 1005
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست