برادرزادهاش گفت : از عمر براى من اجازه بگير . ابن عباس مىگويد : وقتى عيينه وارد شد ، گفت : چرا پاداش نمىدهد و به عدالت رفتار نمىكنى ؟ عمر عصبانى شد ، تصميم گرفت او را بكوبد . حر ( برادرزادهاش ) گفت : خداوند به پيامبرش صلى الله عليه ( وآله ) وسلم مىفرمايد : عفو كن و به خوبى فرمان ده و از جاهلان بگذر . بخدا قسم اين شخص جاهل است . عمر هم كه آيه را شنيد ، از او دست برداشت . ( بخارى مىگويد : عمر بخشيد . اما نمىگويد كه آيا اعتراض آن شخص حق بود يا ناحق ؟ ابتدا محكوم مىكنند ، سپس دادگاه تشكيل مىدهند . بله اين است عدالت عمرى و انصاف بخارى . . . ) - صحيح بخارى ج 5 ص 197 ابو اليمان . . . از ابن عباس روايت مىكند : عيينة بن حصن بن حذيفة بن بدر نزد برادرزادهاش حر بن قيس بن حصن آمد كه از مقربين دستگاه عمر بود . او قارى قرآن بود و قاريان قرآن نزد عمر پير و جوانشان احترام داشتند و با آنها مشورت مىكرد . عيينه به برادرزادهاش گفت : از عمر براى من اجازه بگير . ابن عباس مىگويد : وقتى عيينه وارد شد ، گفت : چرا پاداش نمىدهد و به عدالت رفتار نمىكنى ؟ عمر عصبانى شد ، تصميم گرفت او را بكوبد . حر ( برادرزادهاش ) گفت : خداوند به پيامبرش صلى الله عليه ( وآله ) وسلم مىفرمايد : عفو كن و به خوبى فرمان ده و از جاهلان بگذر . بخدا قسم اين شخص جاهل است . عمر هم كه آيه را شنيد ، از او دست برداشت . ( بخارى مىگويد : عمر بخشيد . اما نمىگويد كه آيا اعتراض آن شخص حق بود يا ناحق ؟ ابتدا محكوم مىكنند ، سپس دادگاه تشكيل مىدهند . بله اين است عدالت عمرى و انصاف بخارى . . . ) عمر نه ابوبكر را احترام كرد نه عيينه را و نه او را بخشيد ! ! - الدر المنثور ج 3 ص 252 ابن ابى حاتم از عبيده سلمانى روايت مىكند : عيينة بن حصن و اقرع بن حابس نزد ابوبكر آمده و گفتند : زمين ما سنگلاخ و شورهزار است و آب و علف و منفعتى ندارد ، چنانچه اجازه بدهى آنرا براى كشت و زرع استفاده كنيم . ابوبكر پذيرفت بشرط آنكه عمر آنرا امضاء كند . اما عمر نامه ابوبكر را گرفت و آنرا پاك كرد و گفت : در زمان رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم اسلام