responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 971


گفتى ؟ عيينه هم گفت : امروز براى من بدتر است از روزى كه به ما حمله كردند . عمر با تازيانه او را زد و گفت : در اسلام بايد ذليل باشيد . تو با مرتدين بودى كه آزادت كرده‌ايم . بخدا قسم از تو راضى نخواهم شد تا مالك از تو شفاعت كند . عيينه برگشت و شب سختى را گذراند . عمر جاسوسانى را بسراغ او فرستاد تا مواظب او باشند . او با عده‌اى از رجال عرب نشسته بود و صحبت مىكرد و مىگفت : عجب است از عمر ، اشعث بن قيس دوبار مرتد شد ، او را بخشيدند و ابوبكر خواهر خودش را به او داد ، و در كنار خود جايش دادند ، اما با من چنين مىكنند ، سرزنش مىنمايند . هرم بن قطبه گفت : تو كجا و اشعث كجا ، در جاهليت پادشاه بود و در اسلام آقا و بزرگ . مدينه پر از ياران او از اوس و خزرج بود . سر و كار او با ابوبكر بود ، اما طرف عمر است . عيينه آن شب را گذراند و قصه‌هاى آن روز را به شعر زمزمه مىكرد . عمر خبردار شد و به او گفت : من سر قسم خود هستم و تا مالك شفاعتت نكند از تو نخواهم گذشت . عيينه هم به در خانه مالك رفت ، اما او را نيافت ، همانجا نشست منتظر شد . يكى از افراد قوم او از آنجا گذشت و پرسيد : چرا اينجا نشسته‌اى ، گفت : منتظر ، كور ، غطفان هستم . آن شخص گفت : باورم نمىشود ، تو منتظر فلانى باشى . بفرست دنبالش بيايد . عيينه خنديد و گفت : عمر دست از سرم بر نمىدارد ، گفته تا مالك شفاعتم نكند ، مرا نبخشد ، روى اين زندگى زشت باد . آن شخص جواب داد : هر كس وارد اين دين شود ، ذليل مىشود و اگر از آن بيرون رود ، كشته خواهد شد . بالاخره مالك آمد و عيينه از او خواست نزد عمر شفاعت كند . با هم نزد عمر رفتند . مالك گفت : عيينه بيچاره و درمانده شده ، بالائىها از او مىترسند ، اما خودش از پائين‌ترىها مىترسد . او را ببخش و از او راضى شو . عمر هم او را بخشيد . عيينه گفت : اين يكى از اولى بدتر است . . .
< فهرس الموضوعات > بخارى رذائل عمر را فضائل مىكند ! !
< / فهرس الموضوعات > بخارى رذائل عمر را فضائل مىكند ! !
< فهرس الموضوعات > مىگويد : عيينه بدى كرد ، عمر بخشيد ! !
< / فهرس الموضوعات > مىگويد : عيينه بدى كرد ، عمر بخشيد ! !
- صحيح بخارى ج 8 ص 140 اسماعيل . . . از عبدالله بن عباس روايت مىكند : عيينة بن حصن بن حذيفة بن بدر نزد برادرزاده‌اش حر بن قيس بن حصن آمد كه از مقربين دستگاه عمر بود . او قارى قرآن بود و قاريان قرآن نزد عمر پير و جوانشان احترام داشتند و با آنها مشورت مىكرد . عيينه به

971

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 971
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست