responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 830


اسماعيل بن عبدالله . . . از عائشه روايت مىكند : پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از دنيا رفت ، ابوبكر آمد . عمر برخاست و گفت : بخدا قسم آن حضرت از دنيا نرفته و خداوند او را برخواهد گرداند تا آنكه دست و پاى خيلىها را قطع كند ، ابوبكر روپوش را كنار زد و حضرت را بوسيد و گفت : پدر و مادرم به فدايت ، مرگ و زندگىات پاك و پاكيزه بود ، قسم به كسى كه جانم به دست اوست خداوند دوباره طعم مرگ را به تو نخواهد چشانيد . سپس بيرون رفت و شروع به صحبت كرد ، و پس از حمد و ثناى الهى گفت : هر كس كه محمد صلى الله عليه ( وآله ) وسلم را مىپرستيد ، بداند كه او مرد . و هر كس كه خداوند را مىپرستيد ، او زنده است و نخواهد مرد . و اين آيات را خواند : ( إنك ميت وانهم ميتون ) و ( وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ومن ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين ) صداى مردم به گريه بلند شد . راوى مىگويد : انصار در سقيفه بنى ساعده دور سعد بن عباده را گرفته ومىگفتند : يك امير از ما و يك امير از شما . ابوبكر و عمر بن خطاب و ابو عبيده جراح بسراغ آنان رفته ، عمر خواست صحبت كند ، ابوبكر نگذاشت . عمر مىگويد : بخدا قسم مىخواستم زمينه را براى ابوبكر آماده كنم . اما ابوبكر خودش صحبت كرد كه بسيار جالبتر از صحبتى بود كه من مىخواستم بكنم . ابوبكر گفت : امير از ما و وزير از شما . حباب بن منذر گفت : بخدا قسم نمىشود ، يك امير از ما ، يك امير از شما . ابوبكر گفت : امير از ما كه بهترين عرب از حيث نسب و منزلت هستيم ووزير از شما ، حال يا با عمر بن خطاب بيعت كنيد يا با او عبيدة بن جراح . عمر گفت : ما با تو بيعت مىكنيم ، تو بزرگ ما و محبوبترين فرد نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم هستى ، آنگاه با ابوبكر بيعت كرد ، مردم هم براى بيعت هجوم آوردند . يك نفر فرياد زد ، سعد بن عباده را كشتيد ، عمر گفت : خدا او را بكشد .
ادعا مىكنند : تنها ابوبكر و عمر و ابو عبيده بودند كه يكى از اجنه به آنها خبر اجتماع انصار را داد ! !
- تاريخ طبرى ج 2 ص 445 . . . ناگاه مردى آمد و گفت : انصار در سقيفه بنى ساعده جمع شده و با شخصى از خود بيعت مىكنند و مىگويند : يك امير از ما و يك امير از قريش . ابوبكر و قريش بسرعت خود را به آنها رساندند ، عمر خواست صحبت كند ، ابوبكر نگذاشت وخود شروع به صحبت كرد و آنچه

830

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 830
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست