- بخارى ج 8 ص 145 محمد بن مقاتل . . . از ابن ابى مليكه روايت مىكند : چيزى نمانده بود كه ابوبكر و عمر هلاك شوند . چرا كه صداى خود را در حضور پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بلند كردند . هنگامى كه كاروانى از بنى تميم آمد ، يكى ( از ابوبكر و عمر ) مىگفت : اقرع بن حابس برادر بنى مشاجع و ديگرى مىگفت : فلان كس را رئيس آنان كن ، ابوبكر به عمر گفت : مىخواهى با من مخالفت كنى ، عمر مىگفت : من چنين قصدى نداشتم ، صداى هر دو بلند شد ، اين آيه نازل شد ( يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم . . . ) ( اى كسانى كه ايمان آوردهايد صداى خود را در حضور پيامبر صلى الله عليه وآله بلند نكنيد ) ابن زبير مىگويد : از آنروز به بعد هرگز عمر صدايش را به گوش آن حضرت نرساند و چيزى نمىگفت مگر حضرت از او مىپرسيد . اما ابن زبير اين مطلب را در مورد پدرش ابوبكر نقل نمىكند ( ابن زبير نوه دختر ابوبكر بوده است ) و سنن ترمذى ج 5 ص 63 سنن نسائى ج 8 ص 226 البداية و النهاية ج 5 ص 50 مسند احمد ج 4 ص 4 و 6 و 227 اسد الغابه ج 2 ص 79 و ج 4 ص 207 و ج 5 ص 32 تاريخ مدينه ج 2 ص 147 الدر المنثور ج 6 ص 83 و 84 ذهبى حق خدا و رسولش را در سوره حجرات مخفى كرده . . . و حق ابوبكر را بيان مىكند ! ! - ميزان الاعتدال ج 4 ص 124 نصر الله بن محمد حداد . . . از ابو امامه نقل مىكند : روزى ابوبكر بر سر عمر داد كشيد ، عمر ناراحت شد و با عصبانيت رفت ، ابوبكر لباس او را كشيد و از او عذرخواهى و طلب حلاليت كرد ، اما عمر توجهى نكررد و در خانه را برويش بست . پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بخاطر