responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 553


شد . عباس به حضرت عرض كرد : يا رسول الله ، ابوسفيان را مىشناسى و مىدانى كه چقدر رياست و قدرت را دوست دارد ، خوب است براى او امتيازى قائل شوى ، حضرت فرمود : هر كس به خانه ابوسفيان پناهنده شود در امان است و هر كس در خانه‌اش را ببندد در امان است . سپس حضرت به عباس دستور داد : ابو سفيان را در تنگه راه نگهدارد تا عبور سپاهيان اسلام و جاه ومقام و حشمت اسلام و مسلمين را ببيند . عباس مىگويد او را همانجا كه حضرت دستور داده بود نگهداشتم . ابو سفيان گفت : بنى هاشم دست از كلك بازىتان برداريد ، عباس گفت : خاندان نبوت كلك در كارشان نيست . سپاهيان اسلام به حركت در آمده و ابوسفيان با حيرت مىنگريست ، ده گردان از نيروهاى مسلمين به ترتيب پرچمهاى خود را برافراشته و حركت كردند ، هر يك از گردانها از يك تا چهار پرچم داشتند ، و هنگامى كه از جلوى ابوسفيان مىگذشتند فرياد ، الله اكبر ، سر مىدادند . گردانها يكى يكى مىگذشتند ، اما از گردان خود رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم خبرى نبود ، عباس به ابوسفيان گفت : گردان رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم كه ظاهر شود ، چيزى جز آهن و اسب و مردان جنگى كه هيچكس تاب مقاومت در مقابل آن ندارد ، نخواهى ديد . ابوسفيان هم با تعجب گفت : من در فكرم چه كسى مىتواند با اين جمعيت مقابله كند ؟ گردان سبز پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از راه رسيد ( همه لباس سبز به تن داشتند ) گرد و غبار شديدى از سم ستوران برخاسته بود . همه بدنبال آن بودند كه حضرت را ببينند و مدام مىگفتند : هنوز محمد ( صلى الله عليه وآله ) نيامده ، قدرى كه گذشت حضرت بر ناقه خود ( قصوى ) پيدا شد كه ابوبكر و اسيد بن حضير دو طرف او مشغول صحبت بودند ، عباس گفت : اينهم گردان سبز رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) مهاجر و انصار با پرچمها و رايات مخصوص خود در ميان شجاعان و قهرمانان ، آهن بود و بس ، چيزى جز چشمها از ميان زره و سپر و كلاه‌خود ديده نمىشد . عمر بن خطاب در آن ميان با سر و صداى زيادى پيشرو ، پسرو مىكرد . ابوسفيان به عباس گفت : او كيست ؟ گفت : عمر بن خطاب ابو سفيان با تعجب گفت : عجب ، بنى عدى ( عمر و قبيله او ) بعد از آنهمه ذلت و خفت ، چرخشان چرخيده و دنيا به كامشان شده . عباس گفت : خدا هر كه را بخواهد بالا مىبرد و عمر از آن كسانى است كه اسلام او را بالا برده است .
دشمنى قريش و عمر با سعد بن عباده . . . . حاضر نبودند يكى انصارى اهل مدينه با پرچم خود به مكه وارد شود ! !

553

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 553
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست