رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم پرچم خود را به دست سعد بن عباده داده بود كه در جلوى گردان حركت مىكرد . سعد از جلوى ابو سفيان كه رد شد شعار مىداد : امروز روز انتقام است ، امروز حرمتها از بين مىرود ، امروز روز ذلت قريش است . رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم به ابوسفيان كه رسيد ، ابو سفيان گفت : يا رسول الله : دستور كشتار قوم قبيلهات را دادهاى كه سعد و همراهانش چنان مىخوانند ؟ در حاليكه تو بزرگوارترين مردم و بهترين وصلت كنندگان آنهائى ، قومت را درياب . عبدالرحمان بن عوف و عثمان بن عوف گفتند : يا رسول الله ، بعيد نيست كه سعد به قريش حمله كند . حضرت فرمود : اى ابوسفيان : امروز روز رحمت و عزت قريش است . سپس حضرت دستور داد پرچم را به پسرش قيس تحويل دهد ، سعد از دادن پرچم ابا كرد ، چون خيال كرد ديگران مىخواهند با كلك پرچم را از دست او بگيرند ، لذا گفت بايد نشانى از رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) بياوريد ، حضرت هم عمامه خود را فرستاد ، سعد آنرا كه ديد ، پرچم را به دست پسرش داد . < فهرس الموضوعات > با همه بغض و كينهاى كه عمر از سعد بن عباده داشت ، ولى هميشه سعى مىكرد خود را در كرامت و بزرگوارى مانند سعد ، معرفى كند ! ! < / فهرس الموضوعات > با همه بغض و كينهاى كه عمر از سعد بن عباده داشت ، ولى هميشه سعى مىكرد خود را در كرامت و بزرگوارى مانند سعد ، معرفى كند ! ! - كنز العمال ج 7 ص 127 18325 - عمر هر گاه از زنى خواستگارى مىكرد ، مىگفت : براى آن زن بگوئيد كه عمر مانند سعد بن عبادة سخاوتمند است و . . . < فهرس الموضوعات > عمر براى عزيز شدن پيش قريش خواست مانع اشعار ابن رواحه شود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به خشم آمد ! ! < / فهرس الموضوعات > عمر براى عزيز شدن پيش قريش خواست مانع اشعار ابن رواحه شود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به خشم آمد ! ! - سنن ترمدى ج 4 ص 217 3005 - اسحاق بن منصور . . . . از ثابت بن انس روايت مىكند : هنگاميكه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم در ، عمرة القضا ( حج عمرهاى كه بعد از صلح حديبيه انجام شد ) وارد مكه شدند ، عبدالله بن رواحه جلو حضرت را مىگرفت و اين اشعار را مىخواند : خلوا بنى الكفار عن سبيله اليوم نضربكم على نتزيله ضربا يزيل الهام عن مقيله و يذهل الخليل عن خليله