- سنن بيهقى ج 10 ص 208 در قصه حاطب بن ابى بلتعه كه به اهل مكه نامهاى مخفيانه درباره حركت مسلمانان به سوى مكه در عام الفتح نوشت ، عمر گفت : يا رسول الله ، اجازه بده گردن اين منافق را بزنم . حضرت فرمود : نه او از اهل بدر است . ولى حضرت هيچ اعتراضى به عمر نكرد كه چرا به حاطب ، منافق گفت . زيرا عمل حاطب بهترين نشانه و علامت نفاق بود . چنانچه مؤمنى ، مؤمن ديگر را بى دليل تكفير كند ، كافر مىشود . بخارى به على عليه السلام طعن مىزند و مىگويد : چون از اهل بدر بود . از خونريزى ابائى نداشت ! ! - بخارى ج 4 ص 38 محمد بن عبدالله بن حوشب طائفى از هشيم از حصين بن سعد بن عبيده روايت مىكند : ابو عبدالرحمان عثمانى به ابن عطيه علوى گفت : من مىدانم چه چيزى به صاحب ( امام ) تو جرأت داده كه خونريزى كند و باكى هم نداشته باشد . شنيدهام صاحب تو ( امام على بن ابى طالب عليه السلام ) مىگويد : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم من و زبير را مأمور ساخت تا به باغى رفته و زنى را كه نامهاى از حاطب دارد و در آن باغ مخفى شده ، پيدا كرده و نامه را از او بگيريم . زن را يافتم ولى نامه را انكار كرده گفتم يا نامه را بده يا لباسهايت را بيرون آورده و نامه را پيدا مىكنم . آنوقت نامه را از لاى موهايش بيرون كشيد . سپس نامه را براى حضرت برديم ، حاطب را خواست ، حاطب گفت : كافر نشدهام ، بلكه دوستيم نسبت به اسلام بيشتر شده است ، ولى تمامى اصحاب در مكه قوم و قبيلهاى دارند تا از زن و فرزندان او حمايت كنند ، اما من كسى را در مكه ندارم تا اهل و مالم را حفظ نمايد . خواستم با اين كار قريش را از خود خشنود ساخته تا اهل و عيالم را در مكه نيازارند . پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم او را تصديق كرد . عمر گفت : اجازه بده گردن اين منافق را بزنم ، حضرت فرمود : نه ، چون او از اهل بدر است و خدا به آنها فرموده : هر كارى دلتان مىخواهد بكنيد . همين مسأله است كه صاحب تو را بر ريختن خون ديگران جرى كرده است .