responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 398


دهانش دانه انار مىچينم . اما پس از مدتى آن زن دل او را زد و آنقدر او را اذيت كرد كه به عائشه شكايت نمود ، عائشه به او گفت آنموقع كه دوستش داشتى ، در دوستىاش افراط كردى حالا كه از او بدت مىآيد در اين هم افراط مىكنى ، حالا يا درست و حسابى نگه‌اش دار و يا به خانواده‌اش برگردان . عبدالرحمان هم او را به خانواده‌اش برگرداند .
عمر داستانهائى با شعر و آواز در راه حج دارد ! !
- كنز العمال ج 15 ص 228 40694 - مجاهد مىگويد : هنگامى كه عمر صداى آوازه‌خوان را مىشنيد ، مىگفت درباره زنان نخوان .
40695 - اسلم مىگويد : عمر در بيابان صداى آواز مردى را شنيد ، گفت : آواز و غناء زاد و توشه مسافر است .
40696 - علاء بن زياد مىگويد : عمر در راه آواز مىخواند ، مىگفت هر گاه اشعار لغو وباطل خواندم مرا متوجه كنيد .
40697 - خوات بن جبير مىگويد : همراه عمر با قافله‌اى كه عبدالرحمان بن عوف و ابو عبيده جراح هم در آن بودند براى حج مىرفتيم . مردم به من گفتند : خوات براى ما آواز بخوان . من هم از اشعار ضرار براى آنها خواندم . عمر گفت بگذاريد هر چه دلش مىخواهد بخواند . من هم تا سحر برايشان آواز خواندم ، سپس عمر گفت ديگر بس است صبح شده ، سپس نماز صبح را خوانديم .
40698 - عبدالله بن عباس مىگويد : با مهاجر و انصار همراه عمر در زمان خلافتش به مكه مىرفتيم ، عمر در راه اشعارى زمزمه مىكرد ، شخصى عراقى در بين ما بود به عمر گفت : غير تو بايد شعر زمزمه كند ، عمر خجالت كشيد و اسبش را براند و از قافله جدا شد .
40699 - عبدالرحمان بن حسن بن قاسم ازرقى از قول پدرش مىگويد : در راه حج ، عمر در حال احرام سوار بر شترش بود ، شتر با حالت مخصوصى راه مىرفت ، عمر به شعر گفت :
كان راكبها غصن بمروحة اذا تدلت به او شارب ثمل سپس سه بار گفت الله اكبر .

398

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 398
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست