إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)
تا با تو بيعت كنم و من متعهد مىشوم كه تمام قبائل قصى را براى حمايت از تو بياورم ، سپس اين شعر را سرود : بنى هاشم اجازه ندهيد مردم در شما طمع كنند مخصوصا قبيله تيم بن مرة وعدى ( قبيله ابوبكر و عمر ) امر خلافت فقط از آن شما است و هيچكس جز على ( ع ) لياقت آنرا ندارد اى ابا حسن محكم و استوار كمر همت ببند كه تو براى اين امر سزاوارترى تو مردى هستى كه قبائل قصى در حمايت تو مىباشند و با چنين حمايتى تو هميشه عزيز خواهى بود سپس نزد على عليه السلام آمد ، گفت : بيا تا بيعت كنم ، بخدا قسم هيچكس از تو سزاوارتر براى اين مقام نيست ، عدهاى از مردم هم دور حضرت جمع شده تا بيعت كنند ، حضرت به آنها فرمود ، چنانچه واقعا تصميم به بيعت داريد فردا بعنوان بيعت سر بتراشيد . فرداى آنروز فقط سه نفر آمدند . خبر به ابوبكر و عمر رسيد كه عدهاى از مهاجرين و انصار در خانه عليه السلام و فاطمه ( عليها السلام ) جمع شدهاند ، لذا جماعتى از طرفداران ابوبكر و عمر به خانه حضرت هجوم آوردند كه على ( عليه السلام ) با شمشير بيرون آمد كه عمر با حضرت روبرو شد و حضرت را زمين زده و شمشير حضرت را شكست سپس به داخل خانه ريختند كه فاطمه ( عليها السلام ) بيرون آمد و فرمود از خانه من بيرون رويد وگرنه بخدا قسم موهايم را پريشان كرده و به درگاه خدا شكايت خواهم كرد لذا همه از خانه بيرون رفتند . بالاخره پس از مدتى يكى بعد از ديگرى با ابوبكر بيعت كردند ولى حضرت على ( عليه السلام ) تا شش ماه يا چهل روز بيعت نكرد . آل پيامبر در سوگ رسول خدا ( ص ) . . . و آنها با تهديد به قتل و آتش سوزى آل پيامبر را تسلى دادند ! ! - المعيار و الموازنه ص 232