مردم بود و خداوند همه مقامات را براى آن حضرت قرار داد ، اما حضرت كارهائى را به خود مردم واگذاشت ، تا آنچه را كه خود صلاح مىدانند انتخاب كنند ، مردم مرا بعنوان امير و ولى خود برگزيدند . و من هم قبول كرده و از هيچ چيز به يارى خدا هراسى نخواهم داشت ، و به خدا توكل مىنمايم . به من گفتهاند كسانى قصد ايجاد اختلاف در بين عامه مسلمين دارند و از شما بعنوان حربه و پناهگاه استفاده كرده و در حقيقت شما را سپر بلاى خودشان كردهاند . حال يا شما هم مانند همه مردم بيعت كنيد و يا آنها را از قصدى كه دارند منصرف نماييد ، ما پيش تو آمدهايم تا سهمى هم از خلافت براى تو و فرزندانت قرار دهيم ، زيرا تو عموى پيامبرى و مردم از مقام تو و دوستت باخبر شوند ، به شما و به بنى هاشم روى مىآورند ، چرا كه رسول خدا از ما و از شما است . عمر گفت يك مساله ديگر هم هست و آن اينكه ما به شما احتياجى نداريم فقط دلمان نمىخواهد از ناحيه شما به رأى مسلمين ضرر و قدمى وارد شود و مصيبت و گرفتارى بزرگى اتفاق بيفتد ، حال خودتان ببيند و فكر كنيد . عباس هم پس از حمد و ثناى الهى گفت : همانطور كه گفتيد خداوند محمد ( ص ) را براى مؤمنين فرستاد و او را ولى و حاكم آنها قرار داد و تا بود نعمت و رحمت براى ايشان بود تا آنكه از دار دنيا مفارقت نمود ، اگر تو اين خلافت را از رسول خدا گرفتهاى كه هيچ ، اما اگر از مؤمنين و مسلمانان گرفتهاى ، ما هم جزو مؤمنين هستيم ، كه هيچ دخالتى در اين امر ( خلافت ) و انتخاب تو نداشتهايم و اگر اين مقام براى تو از جانب مؤمنين ثابت شده ، تا زمانى كه ما مخالف باشيم ، حقى براى تو نخواهد بود . چقدر اين حرف تو از واقعيت دور است كه مىگوئى مؤمنين مرا انتخاب كرده و به من راضى شدهاند و چقدر اين نامى كه براى خود انتخاب كردهاى ( خليفه رسول خدا ) دور از شأن و منزلت تو است ، مىگوئى مردم مرا انتخاب كردهاند ، آنوقت خود را خليفه و منتخب رسول خدا مىدانى . و اما اينكه مىخواهى مرا در امر خلافت شريك كنى ، اگر اين سهمى را كه به من مىدهيد از آن مؤمنين است ، پس شما حق بذل و بخشش آنرا نداريد ، و اگر ما حق خودمان است ، ما تمام حق خود را مىخواهيم نه قسمتى از آنرا . زيرا رسول خدا از درختى است كه ما شاخههاى آن هستيم و شما همسايههاى آن درخت . اين حرفها را كه از عباس شنيدند ، بلند شده و رفتند . همچنين از كسانى كه از بيعت با ابوبكر سرپيچى كردند ، ابو سفيان است كه خطاب به بنى هاشم گفت : چگونه راضى مىشويد كسانى غير از شما متصدى امر خلافت شوند . سپس به علي بن ابي طالب ( عليهما السلام ) گفت دستت را بده