إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)
از او سؤال مىكنند ، عمر به سراغش رفت و با تازيانه او را زد ، ابي بن كعب گفت ، چه كار مىكنى ؟ گفت عمدا مىزنم ، آيا نمىدانى اين كارى را كه مىكنى فتنه براى خودت و ذلت و بدبختى براى ديگران است . - سنن دارمى ج 1 ص 132 محمد بن علاء . . . از سليمان بن حنظلة روايت مىكند : پيش ابي بن كعب رفتم تا با او صحبت كنم و برايم حديث بگويد ، بلند شديم و رفتيم به عمر برخورديم ، عمر او را با تازيانه زد ، ابي بن كعب گفت : چه كار مىكنى ؟ گفت اين كارى كه تو مىكنى فتنه براى خودت و ذلت براى ديگران هست . - تهذيب الكمال ج 2 ص 269 سعيد الجريري از ابو نضرة العبدي روايت مىكند : شخصى بود بنام جابر يا جويبر مىگويد زمانى كه عمر خليفه شد ، حاجتى داشتم به مدينه رفتم ، شب به آنجا رسيدم . فردا صبح پيش عمر رفتم ، خدا به من هوش وفراست و خوش زبانى داده ، لذا شروع كردم به مذمت دنيا تا آنجا كه هيچ ارزشى براى آن باقى نگذاشتم ، شخصى پيش عمر بود كه لباس سفيد و موهاى سفيد داشت به من گفت حرفهايت خوب بود مگر آنچه را كه درباره دنيا گفتى ، آيا مىدانى دنيا چيست ، آنچه را مىخواهيم در اين دنيا به آن خواهيم رسيد ، آنچه براى آخرت لازم داريم اينجا بايد تهيه كنيم ، در اين دنيا بايد كار كنيم تا در آن دنيا پاداش بگيريم ، كسى كه از من داناتر بود ( رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ) دنيا را رها نكرد و از آن استفاده كرد . به عمر گفتم : اين مرد كيست ؟ گفت بزرگ مسلمانان ابي بن كعب . - محاضرات الادباء ج 1 ص 133 . . . عمر به ابي بن كعب نگاه كرد كه عدهاى به دنبالش بودند ، او را با تازيانه زد و گفت : اين شخص فتنه براى خودش و ذلت براى ديگران است . انس بن مالك را مىزد !