عمر از نظر ابن عباس خوشش نيامد و بشدت او را از خود راند و ابن عباس هم برگشت . اما بعدا ديد كه ابن عباس درست مىگفته ، لذا دوباره او را خواست تا همان مطالب را بازگو كند . كثرت قاريان تبديل به قدرت اجتماعى در جامعه اسلامى شده و عمر را به وحشت انداختند ! ! - سنن دارمى ج 1 ص 160 عمر به زياد گفت : مىدانى چه چيزى باعث سقوط اسلام مىشود ؟ ! لغزش عالم و جدال كردن منافق بوسيله قرآن و امامان گمراه . از خدا بترسيد و از قاريان و اهل مساجدى كه مرتكب غيبت و سخنچينى و نفاق مىشوند ، اجتناب نمائيد . - سنن كبرى ج 9 ص 42 ابو الحسن على بن محمد مقرى . . . از ابو فراس روايت مىكند : عمر بن خطاب خطبه خواند و گفت : مردم ، الآن زمانى آمده كه مىبينم عدهاى قرآن مىخوانند كه به نظر مىآيد بخاطر خدا و ثواب است ، اما مىبينم كه بخاطر مردم و رسيدن به دنياست . آگاه باشيد ، به خاطر خدا قرآن بخوانيد . و كارهايتان را بخاطر خدا انجام دهيد . عمر از اينكه مىبيند مردم غلام حبشى را دوست دارند و به او اعتماد مىكنند تعجب مىكند ! ! - صحيح مسلم ج 2 ص 210 زهير بن حرب . . . از عامر بن واثلة روايت مىكند : نافع بن عبد الحارث به استقبال عمر در عفان رفت . او از طرف عمر حاكم مكه بود و عمر هم براى حج به مكه مىرفت . عمر از او پرسيد : چه كسى را بجاى خود گذاشتى ؟ جواب داد : ابن ابزى . پرسيد : ابن ابزى كيست ؟ گفت : يكى از غلامانمان . عمر با تعجب پرسيد : غلامى را حاكم بر مردم مكه كردى ؟ ! جواب داد : او قارى قرآن و عالم به فرائض و واجبات است . عمر در تائيد عمل او گفت : پيامبرتان صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرمود : خداوند توسط اين كتاب ( قرآن ) عدهاى را بالا برده و عدهاى را پائين خواهد آورد . . . - سنن ابن ماجه ج 1 ص 79