، واى . اسقف گفت : او خليفه صالحى است كه از وقتى كه به خلافت مىرسد ، چيزى جز شمشير و خون نخواهد بود . . . - كنز العمال ج 12 ص 559 اقرع مىگويد : عمر بدنبال اسقف فرستاد و پرسيد : ما را در كتاب خود يافتهاى ؟ گفت : بله ، پرسيد : چه يافتهاى ؟ گفت : شاخى از آهن ، يعنى اميرى نيرومند ، پرسيد : پس از من چه ؟ گفت : خليفهاى كه فقط بستگانش را مقدم مىدارد . عمر گفت : خدا ( عثمان ) ابن عفان را بيامرزد . . . و تهذيب الكمال ج 3 ص 327 و تهذيب التهذيب ج 1 ص 323 - مسند احمد ج 1 ص 42 . . . عمير بن سعد انصارى والى عمر در شهر ، حمص ، مىگويد : عمر به كعب گفت : چيزى مىپرسم ، پنهان نكن . گفت نه ، بخدا قسم هر چه بدانم مىگويم . پرسيد : از چه چيزى بيش از همه از امت محمد صلى الله عليه وسلم مىترسى ؟ گفت : از امامان گمراه ، عمر گفت : راست مىگوئى ، همين مطلب را رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بطورى سرى به من فرمود . و مجمع الزوائد چ 5 ص 239 - معجم ما استعجم ج 4 ص 1153 ، لد ، شهرى است در شام ، در روايت آمده كه دجال در دروازه شهر ، لد ، كشته خواهد شد . زهرى از سالم از پدرش روايت مىكند : عمر از شخصى يهودى پرسيد : من ترا امتحان كردهام ، آدم راستگوئى هستى . براى من از دجال بگو . گفت : دم دروازه شهر ، لد ، بدست ( عيسى ) ابن مريم كشته مىشود . عمر از اهل كتاب مى پرسد كه آيا پادشاه است يا خليفه ؟ ! ! - كنز العمال ج 12 ص 574