نام کتاب : احوال وآثار محمد بن جرير طبرى ( فارسي ) نویسنده : علي أكبر شهابي جلد : 1 صفحه : 65
اين مختصر را تفصيل زياد داده و مطالبى بر اصل افزوده است كه شايد پارهاى از آنها فقط نتيجهء قلمفرسايى و داستانسرائى خود بلعمى است و قسمتى از آنها مستند بمدارك و مآخذى از تاريخ قديم ايران بوده كه بلعمى بدانها دست داشته است . اينك ترجمهء بلعمى : « گريختن پرويز از مدائن » « و پرويز برفت با ياران تا بسه روز از عراق بيرون شدند و روز و شب همى تاختند تا به حد شام برسيدند ايمن شدند ، و از دور صومعهاى ديدند ، راهبى آنجا ، بذان صومعه شدند و فرود آمدند . راهب لختى نان خشكار آورد و خود ايشان را نشناخت . پس آن نان به آب تر كردند و بخوردند ، پرويز را خواب گرفت كى سه روز بوذ تا نخفته بوذ سر بر كنار بند وى نهاد و بخفت و هر كس همچنان بخفتند ، و بهرام شوبين بمداين آمذ . . . پس بهرام سياوشان را بخواند و چهار هزار مرد بوى داذ و گفت از پس پرويز برو برين اسبان آسوده بتاختن ، و هر كجا او را بيابى با ياران باز گردان و پرويز با ياران اندر صومعهء راهب خفته بوذ . آن راهب بانك كرد كى چه خسبيد كه سپاه آمذ گفتند كجاست گفت بر دو فرسنگ همى بينم . ايشان هم بر جاى بدست و پاى بمردند و دانستند كى بطلب ايشان آمذند . دل بمرگ بنهادند . پرويز گفت چه كنيم ؟ مشورتى بكنيذ كه خداوند عقل را چون متحير شود هر چند كارى بزرگ برو آيذ ناچار عقل با ويست . بندوى گفت : من يكى حيلت دانم كردن كه ترا برهانم و خود اندر مانم و كشته شوم . پرويز گفت : يا خال باشذ كه نشوى كى جان به حكم خدايست و اگر تو كشته شوى و من برهم ترا خود اين فخر بس است تا جاودان ، و اگر تو برهى ترا اين عز بيش باشد . بندوى گفت : همه جامههاى شاهانهء خويش بيرون كن و مرا ده ، و خوذ با ياران برنشين و برو و مرا با اين لشكر بگذار . پرويز جامههاى شاهانه از تن بيرون كرد و
65
نام کتاب : احوال وآثار محمد بن جرير طبرى ( فارسي ) نویسنده : علي أكبر شهابي جلد : 1 صفحه : 65