نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي جلد : 1 صفحه : 554
بارى نگويى كه غرض اين فقير نكته و بهانه گيرى است ، نه واللّه غرض اين است كه اين كتاب اصولاً و فروعاً مخالف مذهب حق است ، تو كه اطلاعى به علوم ندارى اين را تالى قرآن مىدانى ، بلكه بالاتر ، چون اين لب و مغز قرآن است و قرآن ظاهرى پوست و قشر است ، هر چه گفته حق مىدانى و اعتقاد مىكنى و در ويل واقع مىشوى . اين كتاب به كار تو نمىآيد ، صراف نيستى ، خود دانى . در اوراق بعد هم در اثناء تمثيلات ذكر قول و سماع را مىنمايد و موسيقى را از صرير گردش فلك مىداند و چون بنى آدم با آدم در بهشت بودهاند اين صدا شنيدهاند و حال در اين عالم به كار مىبرند و ياد بهشت مىكنند به اين واسطه ، و غنا را كه كمال صوفيّه است لازم مىدانند . و در اثناء كلماتش به جز وحدت وجود منظورى ندارد ، خصوصاً در مقامى كه بيان مىكند كه عناصر بدن بعد از موت هر يك به كل خود متصل مىشوند ، و جان به جان ، گرچه اين مطلب را مكرراً تصريح نموده ، مطلع مثنوى هم همين است : بشنو از نِى چون حكايت مىكند * وز جدائيها شكايت مىكند ( 1 ) در اثناء همين اوراق مىگويد : گر بگويم شرح اين بيحد شود * مثنوى هفتاد من كاغذ شود ( 2 ) حقير هم همين را مىگويد . در صفحه صد و پنجم اشاره به وقعه حديبيّة مىكند كه رسول [ اللّه ] ( صلى الله عليه وآله و سلم ) از صلح ملول بودند ، و خداوند تعالى سوره فتح را فرستاد . و اين افتراست حضرت خبر فتح مكه را داده بودند و عمر بر حضرت اعتراض كرد با جمعى ديگر ، كه تو نگفتى كه من مكّه را فتح مىكنم ، حال چرا داخل مكه نشدى ؟ حضرت فرمود كه : عمر من نگفتم در اين سال داخل مىشويم ، انشاءاللّه داخل خواهيم شد آمنين الى آه مىگويد :