نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي جلد : 1 صفحه : 544
بود ، بىكمال ، و ديگرى زشت و كامل . در خلوت به كامل فرمود : كه همقطار تو ، تو را مذمت مىكند ، گفت : او راست مىگويد ، او هميشه راستگو بوده ، اينقدر از صفات كمال غلام را شمرد كه پادشاه گفت زياد مگو ، اينها را مىگويى كه خودت را خوش مرد به قلم بدهى ، غلام شروع كرد به قسم ياد كردن كه همه را راست مىگويم ، آنچه در وصف او گفتم اندكى از بسيار بود ، مىگويد : گفت نِى واللّه باللّه العظيم * مالك للملك رحمن رحيم ( 1 ) [ در بيان ] آن خداوندى كه نور رحمتش عالميان [ را ] فرا گرفته ، بر هر كسى كه آن نور تافت به مرتبه عظمى رسيد مىگويد : آن سنا برقى كه بر الواح تافت * تا كه آدم معرفت ز آن راه يافت ( 2 ) بعد از آن نور بر يك يك از انبياء تافت تا به مقامات عاليه رسيدند ، تا آنكه مىگويد : چون محمد يافت آن ملك و نعيم * قرص مه را كرد در دم او دو نيم چون ابوبكر آيت توفيق شد * با چنان شه صاحب و صديق شد چون عمر شيداى آن معشوق شد * حق و باطل را چو دل فاروق شد چون كه عثمان آن عيان را عين گشت * نور فائض بود ذوالنورين گشت تا مىگويد : على شير حق شد ، حسنين دو گوشواره عرش شدند ، تا مىگويد : چون جنيد از جند او ديد آن مدد * خود مقاماتش فزون شد از عدد بايزيد اندر مزيدش راه ديد * نام قطب العارفين از حق شنيد ( 3 ) بارى كرخى ، پسر ادهم ، شقيق بلخى ، فضيل ، بشر حافى ، ذوالنون مصرى ، سرى ، اينها به اين نور به مقامات رسيدند ، ديگر صد هزاران از اين پادشاهان كه نامشان معلوم نيست .